این بیماری هلندی چیست ؟؟! یک (سیاست هلندی؟؟؟؟؟)!!!

منبع  از وبلاگ :چراغ خاموش

سینمایی,سیاسی,....
 
این بیماری هلندی چیه؟
 

بعد از سخنرانی (دروغرانی ) رئیس جمهور محترممان قبل از حاجی شدن

 

 حسابی تو فکر رفتم که این بیماری هلندی که آقای حیدری اسمشو برد چیه.

 

 پس به جنب وجوش افتادم که ازش سر در بیارم، خوب گشتم و گشتم تا یه

 

 توضیح ساده و روون براش پیدا کردم گفتم اینجا بزارمش تا شما هم

 

 استفاده کنید این متن عینا همون متنی که من خوندم:

 

کشور هلند که تا قرن نوزدهم یکی از بزرگترین استعمار گران جهان

 

 محسوب می شد کشور مشهوری است .

 

 چه به لحاظ پروش زیباترین گل های جهان ، چه به لحاظ نژاد پروارگاوهایش

 

، چه به لحاظ مشهورترین دادگاه بین المللی که در شهر لاهه این کشور

 

  قرار دارد ، چه به لحاظ سبک بازی فوتبالش و.....

 

 

در اقتصاد کلان هم عارضه ای وجود دارد که به نام بیماری هلندی مشهور است.

 

  این نامگذاری  به دلیل انجام شده است که اولین بار این عارضه برای کشور

 

 هلند رخ داد. به اعتقاد بسیاری از اقتصاددان ها، اقتصاد ایران هم در

 

 حال حاضر در آستانه ابتلا به این عارضه قرار دارد

 

(البته برخی معتقدند که تقریبا کار از کار گذشته)

 

اما این عارضه چیست ؟

 

اگر به زبان خیلی ساده بخواهیم بیان کنیم این عارضه زمانی رخ می دهد

 

 که درآمد یک کشور بر اثر عوامل فصلی  به صورت ناگهانی افزایش میابد

 

 و متولیان اقتصاد کلان (دولت ) هم با تصور دائمی بودن این درآمد آن را

 

 در جامعه تزریق می کنند. تا اینجای کار  اتفاق خاصی نیافتاده است .

 

درآمد کشور زیاد شده و پول هم به جامعه منتقل شده است.

 

در اقتصاد اصلی وجود دارد که برای درک آن احتیاجی نیست اقتصاد

 

خوانده باشید و آن هم این است که که با افزایش درآمد ،تقاضا هم افزایش

 

 پیدا می کند . اگر این افزایش تقاضا به صورت ناگهانی انجام شود،

 

عرضه جوابگوی آن نخواهد بود و تعادل عرضه و تقاضا بر هم می خورد

 

، در نتیجه قیمت ها افزایش میابد

 

(این اصل به قدری بدیهی به نظر می رسد که اگر یک دانشجوی اقتصاد

 

بگوید در دانشگاه چنین چیزی را خوانده است احتمالا مسخره اش می کنند

 

 که این همه زحمت کشیدی رفتی دانشگاه همچین چیزی بخوانی ؟

 

 ولی اگر همین اصل ظاهرا بدیهی درست درک می شد کشور های

 

 جنوب شرقی آسیا در دهه 90 میلادی با آن بحران اقتصادی وحشتناک

 

روبرو نمی شدند و امثال ماهاتیر محمد مالزیایی برای توجیه حماقتشان

 

 مجبور نبودند آدرس عوضی بدهند و  بی جهت کشورهای غربی و

 

 سرمایه داران آمریکایی را مقصر آن بحران معرفی کنند..... بگذریم..) .

 

تا اینجا هم عارضه خاصی حادث نشده است

 

 (حتی این اتفاق می تواند در طولانی مدت برای اقتصاد کشور مفید هم باشد)

 

در یک روند طبیعی قیمت ها تا سقفی بالا می روند و با یک تاخیر زمانی

 

 تولید افزایش پیدا می کند و در نهایت پس از مدتی  عرضه و تقاضا به

 

 تعادل قبل بر می گردند. اما مشکل از زمانی رخ می دهد که دولت به

 

 عنوان متولی اقتصاد کلان وارد کارزار می شود و سعی می کند به طور

 

 مصنوعی و از طریقی غیر از افزایش تولید  قیمت ها را پایین نگه دارد.

 

برای درک بهتر، شرایط حال حاضر کشور خودمان را در نظر بگرید .

 

دولت مهرورز که با وعده افزایش رفاه بر سرکار آمده بود و اتفاقا در

 

 زمانی که درآمدهای نفتی هم افزایش چشمگیری داشت و دولت قبلی ذخایر

 

ارزی خوبی را باقی گذاشته بود زمام امور کشور را در دست گرفت

 

 و با نوشتن بودجه ای رویایی در همان سال اول علیرغم بالا بودن درآمد های نفتی

 

 دچار کسر بودجه شد و به بهانه های مختلف از ذخایر ارزی خرج کرد

 

و با قوانین جالبی همچون افزایش حداقل حقوق باعث گران شدن عوامل تولید

 

 و در نتیجه گران شدن کالا های مصرفی شد و برای مبارزه با این افزایش

 

 قیمت ها ( که مقصر اصلی آن خود دولت است) متوصل به بگیر و

 

 ببند و در مورد کالا هایی همچون لبنیات  و واردات سایر کالا ها شد و

 

 به این وسیله به طور مصنوعی بدون اینکه تولید افزایش یافته باشد

 

تقاضای افزایش یافته را پاسخ داد و به خیال خود تورم را مهار کرده است.

 

 

یک ناظر بیرونی احتمالا اشکالی به این کار دولت محترم نمی بیند به

 

 هر حال از فشار قیمت بر مصرف کنندگان کاسته شده است.

 

اشکال این قضیه چیست؟ چرا به این کار بیماری هلندی می گویند؟

 

بیماری هلندی دقیقا از همینجا شروع می شود. هنگامی که دولت متوصل

 

 به واردات کالاهای مصرفی ارزان می شود تا قیمت ها را مهار کند

 

در حالی که صنایع داخلی مجبورند با عوامل تولید گران کالای گران

 

 را تولید و به قیمت ارزان بفروشند . نکته اینجاست که این سیاست نمی تواند

 

جلوی تورم را بگیرد. بلکه آن را به بخش های دیگر اقتصادی منتقل می کند

 

.به عنوان مثال می توان با واردات کالاهایی نظیر  سیب ، پرتقال ، سیب زمینی

 

، پیاز ، تیرآهن و.... قیمت این کالا ها را پایین نگه داشت ولی برخی کالا ها

 

مانند زمین و مسکن قابل وارد کردن نیستند و افزایش قیمت این کالا ها نمی شود

 

 با واردات مهار کرد . د

 

ر نتیجه قیمت این قبیل کالا ها به رشد خود ادامه می دهند .

 

 از طرفی سرمایه گذاری جدید در آن بخش های  صنعتی که با

 

واردات قیمت شان مهار شده انجام نمی شود و سرمایه ها به سمت کالاهایی

 

 مثل  زمین و مسکن هدایت می شود.

 

 در نتیجه این امر تقاضای کاذبی برای این کالا ایجاد شده و قیمت آن ها

 

با سرعت بیشتر و به صورت غیر طبیعی و باور نکردنی رشد می کند

 

 (به عنوان مثال طبق اعلام بانک مرکزی در نیمه نخست امسال قیمت 

 

 مسکن در تهران 30 در صد افزایش داشته است ولی  به اعتقاد بنگاه دار ها

 

این رشد بیشتر از 60 درصد بوده است)

 

عوارض این مشکل به همینجا ختم نمی شود .

 

 به محض اینکه فصل افزایش درآمد خاتمه پیدا کند

 

 و دولت پولی نداشته باشد که با آن واردات ارزان را انجام دهد

 

 افزایش قیمت در بخش هایی

 

 که تا آن زمان به صورت مصنوعی قیمت پایینی داشتند با سرعتی فزاینده

 

رخ خواهد داد.

 

 از آنجا که صنایع داخلی هم در اثر همان سیاست های گذشته فلج شده اند

 

 قادر به پاسخگوییبه تقاضا های جدید نمی باشند و ..........

 

ادامه اش را خودتان می توانید تصور کنید!!!!

 

 

البته هلند این شانس را داشت که در زمانی به این مشکل گرفتار شد

 

که سایه نحس کمونیست شرق اروپا را فراگرفته بود و کشورهای غربی

 

برای اینکه مبادا هلند هم در دامن کمونیست ها

 

 بیافتد کمک ها ی بی دریغی به این کشور کردند  با این وجود چند

 

سالی طول کشید تا اقتصاد این کشور بتواند کمر راست کند.

 

درباره کشوری مثل ایران و با شرایط کنونی جهان معلوم نیست

 

 این عارضه چه بلایی را بر کشور تحمیل خواهد کرد.....  

 

نوشته شده در دوشنبه دهم دی 1386ساعت 10:45 توسط نیما
 
سایت:http://donnima.blogfa.com/

واژه ها آخرین بخش (سخنانی از هزار سخن )به قلم فرزانه شیدا با شعر

      

لطفا بخش ۱-۲-۳ را مطالعه بفرمائید

 

واژه های بخش۴(آخرین قسمت)

   

بخش چهارم    

واژه ها

(سخنانی از هزار سخن)

به قـــلم : فــرزانه شــیدا

واژه ها ( بخش۴) قسمت اول :

 

روزگار همواره در پستی وبلندی های بسیار سپری میشود

و هرچه در طول عمر بر تجربیات آدمی ا فزوده میگردد

باز ، بسیاری ء دانستنی ها ، آنگونه است که گوئی انسان را

همچنان درجای اولیه خود قرار داده است !

و هنوز می بایست رفت ورفت ... آموخت وآموخت

تا شاید زینهمه ذره ای از آن شمس طلائی دانش را

عیار زندگی خود کرد وارزشی بر خویش افزود.

بااینهمه نقش واژه ها درزندگی بسیار تاثیر گذارا ست

بدون حروف و واژه ها قدرت ارتباطی بین انسانها

کتب مختلف ورسانه ها هیچکدام وجود نداشت تا

انسان توانائی آمورزش بیشتر داشته باشد

ونقش اندیشه های انسانی نیز بر قدرت واژه ها

بسیار افزوده است.

ودر این میان بلاغت سخن ، استعداد نوشتن دربه تحریر درآوردن

 اندیشه ها ی متفاوتهمه وهمه زندگی را به دانش های بسیاری

رهنمون بوده است .

فردی که بلاغت سخن داشته وقادر به گفتن

و نوشتن واژه ها در بیان ایده ها واندیشه های

خود میباشد حتما سخنی نیز برای گفتن دارد

و اگرچه ممکن است شخصی استعداد نوشتن خویش را

بگونه مناسبی استفاده نکند

اما آنچه در خور یادگیری باشد بی شک

بر معرفت انسانی جامعه و دانش فردی ـ اجتماعی

انسانها تاثیر میگذارد

وزمانی که نویسنده یا شاعری قلم بدست میگیرد

بدون شک گفته های او  بی اثر نخواهد بود.

....

با نگاهی به کتب امروزی و همچنین چاپ کتب قدیمی

همراه با اشعار کهن وجدید ، براحتی میشود

دریافت که شعردرهمه جای دنیا، وجود کتاب ودست نوشته ها

واشعار ، از ضرورتهای ملی هر کشوری ست

خواه این کتاب کتب درسی باشد خواه رمان

 خواه دیوان شعر وترانه ای!

آنچه مهم است واژه های درون اینهاست

افکار ذهنی و نوشته های اشخاص دررشته های مختلف

گاه علمی گاه احساسی واز اینهمه نیز

در کتب درسی ـ آموزشی نیز استفاده میگردد

استادی کلیله ودمنه را در کلاس خود به کار میگیرد

دیگری شاهنامه ... یکی کتب منطق وفلسفه را میآموزد

دیگری شعر وادبیات و آنچه واژه ها میآموزند

از هر کتاب ومتن ومنبعی که باشد خوب یا بد

آموزشی ست که در شخص مخاطب جذب ودر آینده او

شاید نیم عظمی از دانسته ها ودانش او باشد

اینجاست که می بینیم مسئولیت یک نویسنده در

هر رشته ای چقدر میتواند مهم باشد واستاد ومعلم آن نیز.

بااینوصف حتی در جامعه کوچک خانواده هم که والدین

نقش معلم واستاد زندگی را ایفا میکنند اهمیت

 واژه های اولیه صد چندان است

دانش آموز ودانشجوئی که در جامعه بخواندن انواع کتب

نیازمند میشود زمانی که

 واژه های اولیه زندگی او

(یادگرفته های او) آنقدر که باید قوی نباشد

اگرچه شاید در طول زندگی خود بر دانش خویش بیافزاید

اما در تربیت اولیه آنقدرها سهمی نمیتواند داشته باشد

پس جامعه کوچک خانواده و واژه های منو شما در منزل

میتواند اولین ومهمترین رهنمون یک انسان کوچک

ونا آزموده در زندگی باشد درنتیجه

در آنچه به کودک خود میگوئیم میبایست

کمال دقت وتوجه را داشته باشیم وبازاین منو شما

هستیم که خواندن کتاب و یادگیری را درسالهای اولیه

زندگی به فرزند خود آموزش میدهیم.

وقتی درکنار اسباب بازی که نیاز فرزندیست

کتاب دفتر وقلم را نیز اضافه کنی وخود نیز کتاب

را برای او بخوانی خودبخود فرزند علاقمندبه خواندن وشنیدن

 میشود وبی شک

واژه های زندگی او

قوی تر از یک کودکی ست که هرگز مادر یا پدر او

برایش داستانی نخوانده شعری را لالائی شب او نکرده باشد.

اینجاست که متوجه میشویم چرا تعداد کتابخوانهای

ممالک دیگردوبرابر کشور ماست.

وزمانی که در مدرسه بخشی از آموزش را به

خواندن روزنامه وشنیدن رادیورا در یک سری برنامه هفتگی

اجبار کرده و نوشتن انشائی از آن و توضیح متن روز

یکی از بخش های درسی میشود دیگر تعجبی ندارد که

 می بینیم در اتوبوس وقطار ویا ایستگاهای ایندو یا

حتی در پارکهمه بجای خیره شدن به پنجره ودرختی  یا

 نظاره یکدیگرسر به میان روزنامه وکتب مختلف برده اند

وکار بکار کسی ندارند

در این زمان واضح است که واژه های اینان

همیشه قوی تر از یک شخص معمولیست که

زندگی خود را به رفت وآمد به محل کار

وخسته ومانده به رختخواب رفتن وخوابیدن

می گذراند.

واما معنای واژ ه ها

در کلمه به کلمه هر نوشته ای بی شک میتواندقوی ترین افکار را

در دهنی پرورش دهد.

نقش واژه ها در ضرب المثلهای گوناگون

تضادهای بسیاردر میان آنها و نکته هایمهم واثر گذار

 در سخن های بزرگان واندیشمندانوشاعران و

 نویسنده گان ایران  وجهان

یک بیک خود  کتابی را  طلب  میکند

که از حوصله  این بخش  خارج است

در نتیجه اکتفا میکنیم به

 واژه های احساسی- زبانی

واثر آن  در روزانه ء زندگی و شاعرانه ها

که در آن نیز بسیار میتوان نکات ظریف وعمیق

یافت که هریک میتواند در جای خود زندگی ساز

و مهم وباارزش باشد.

شاعران کهن معمولا از کلامی سنگین وسخت

برای گفتار خویش استفاده میکردندکه درک آن

بر یک فردعامی مشکل بود.

وسبک نیمائی ،شعر نو و کلام ساده وآزاد بدون

واژه های قدیمی وسنگین وغیر قابل درک

در مواردی با قافیه در جائی بدون زنجیرقافیه ها

همراه با آهنگی که تمایز شعر ونثر را گویا باشد

خود در درک بهترء مردم عامی بسیار موثر بوده است .

مثال:

کلام ساده ء مریم حیدرزاده وترانه سراهای ایندوره

خود علاقمندی به شعر را وسیع تر میکند

ووقتی مخاطب خودرا درمیان انواع قشرهای مردمی

بیابد باید گفت که کاری موفق بوده است

و چه مناسب تر خواهد بود اگر واژه ها یک نویسنده یا

شاعر بتواند همه را جذب خود کند و

مخصوص به یک قشر خاص دینی یا سیاسییا ادبی نباشد

 وچه یک استاد آنرا بخواند

چه یک فرد عامی بتواند از آن بهره موردنظر

را بدست بیآورد.

اگرچه واژه های فردی که برای  دین  خود

شعر میگوید شاید نتواند تمامی قشرها را بخودجذب کند

اما شاعر ونویسنده ای موفق است که بتواند

آنگونه عمل کند که از هر دین وجامعه ای

قادر به دوست داشتن ودرک واژه های او باشند

واز این راه  چیزی آموخته یا از طریق آن

چیزی به و  واژه های فردی خود بیافزاید.

اینجاست که قلم وواژه میتواند معجزه ای باشد

درزمانی که اندیشه را توان نوشتن باشد

و گویائی کلام آنگونه باشد که در باب هرموضوعی بود

، مخاطب خود را پیدا کند.

وقتی به یک شاعر ونویسنده ای خاص علاقمند باشید

بی شک در واژه ها واشعار او واژه هائی یافته اید

که همددل وهمزبان با اندیشه وافکار واحساس شماست

شاید هم زیر آن بیت و آن جمله خطی بکشید تا در

دفعات بعد با نگاهی بآن جملاتی را که دوست داشته

و مورد توجه شما بوده براحتی پیدا کنید

وبی آنکه خود بدانید حتی آنرا در حافظه سپرده اید

درست مثل یادگیری زبان که روزانه واژه های

 بسیار میآموزیدویکبار که در حال سخن هستید آن واژه

آن جمله بناگاه از حافظه بیرون خزیده بر زبان

جاری میشود .

این بارها برای خود من پیش آمده است

که با بکار بردن واژه ء مذکور خودهم تعجب زده

به جا ماندم که: عجب من حتی نمیدانستم که این

واژه ء یکبار شنیده شده را ،  حفظ کرده ام!

می بینید که هرچه پیش میرویم بیشتر

متوجه نقش واژه در حافظه ء خود میشویم

درنتیجه  بهترین  راه  برای  آنکه  حافظه ما

از واژه های مثبت سرشار شود این است

که چه در زمان سخن چه در انتخاب دوست

چه مطالعه ی کتب مختلف ، تنها بدنبال این باشیم

که چیزی بیآموزیم و حال  که حافظه ء ما

بطور ناخودآگاه  هم  مداوم  در حال حفظ کردن و یادگیری ست ،

 آیا بهتر نیست خود ما جهت بهتر بودن خود در انتخاب

واژه های سخن

انتخاب دوستان زندگی ، کتابهای خواندنی

برنامه های تلوزیونی ، شنیدن رادیو...

آنچه را انتخاب کنیم که در زندگی ما

توانائی بخشیدن واژ ه های مثبت وقوی وباارزش را

داشته باشد.

چگونه میشود چنین کاری کرد وانسانی خوب نبود

چگونه میشود مدام آن چیزهائی را که باید آموخت ،

یاد گرفت ودر زندگی با فراز ونشیب آن درهم شکست؟!

اگرچه ممکن است پیر فیلسوف ودانشمند

نیز زمانی بر اثر حادثه ای خود را ببازد

اما مدت درخود شکستن او برای او در زندگی

بسیار کوتاه تر از فردیست که

هیچ برای درمان دردهای روحی ـ ذهنی

درون خود نیآموخته است.

پس

واژه هارا ارج بگذاریم

ولب به سخن نگشائیم مگر آنکه براستی

آنچه میگوئیم ارزش گفتن را داشته باشد

وچه خوب است بیآموزیم که

هر سخن جائی وهر نکته مکانی دارد!

بامید اینکه تمامی واژه های زندگی شما

سرشار از شادی ها باشدو قلب انسانی ما

تنها زمانی لب بگشاید که گفتن آنچه گفتنی ست

قلبی را نیآزارد وآرامشی را بر خود ودیگران

موجب گردد:

پایان

سخن را بگو در زمانی که عشق

سخنگوی قلب تو در جان توست

مبادا  دلی را  ز غم   پُر    کنی

که هر واژه گویای ایمان توست

هر آن  باوری را بدل  جا  دهی

همان در درون یارو مهمان توست

هر  آنچه  ببینی  در این  روزگار

به ماشینء دنیا  چو فرمان توست

توئی  رهنمونء رهت   در جهان

چو هر باوری همچو پیمان توست

هر آن را هدف کرده باشی بدهر

همان نقطه ء خال پیکان توست

هر آن ره بدنیا طلب چُون کنی

همان چون بهار و زمستان توست

اگر بد کنی بر خود و دیگری

به هر لحظه همراه وجدان توست

چو آسوده خوابی ، طلب میکنی

بدان! فکرتو ، بالش خواب توست

مکن با خود و  زندگانی    جدل

که دهرء خدا منزل و خان توست

چو راهی روی ، راه ء نیکی  برو

خداوند ء  عالم    نگهبان    توست

سروده فرزانه شیدا

یکشنبه دوم دی 1386

پایان متن واژه ها (سخنانی از هزار سخن)

به قــلم : فــرزانه شــیدا

 

      

واژه ها چون نوری ست

که میتواند زندگی بخش دلی باشد یا سیاهی دنیائی!!!

     

مصاحبه با ایرج جنتی عطایی و الناز انصاری -سایت اثر

مصاحبه با ایرج جنتی عطایی/الناز انصاری
 
«حکومت ایده ئولوژیک مذهبی بازدارنده ی شکوفایی آفرینش هنر»


گفت و گو ویژه سایت اثر: الناز انصاری

گاهی گفت و گو با بعضی ها می تواند حسرتی باشد که "خیال" دست به
 
آن یازیدن را میسر می کند.
 
نام هایی در ذهن ات می ماند که گره خورده با کودکی هایت، با خاطره هایت،
 
 به چیزهایی که زندگی ات را تهی از آنها برنمی تابید.
 
 نام هایی که فکر می کنی اگر نبودند جهان چیزی کم داشت ...
 
 و نام ایرج جنتی عطایی یکی از این نام هاست.
 
حضورش تار خاطراتی است که در آن "واژه" پود هستی است.

جنتی عطایی با درجه دکتری جامعه شناسی هنر و با سابقه ای آنچنان
 
درخشان در ترانه نوین ایران اینک با موهای نقره کاری شده اش ، پیشگام
 
سرایش درد و طغیان و عشق نسلی است که نسل من نیز گوشه ای از دل
 
در گرو آن داریم.
 
اگر هم نسلانش در خاک اش سلاخی شدند جنتی آنچنان نوشت که درد
 
در استخوانهای ما نیز بپیچد به گاه خواندن "پرومته در اوین" .
 
هنوز می شود عاشق شد و خواند:
 
 گرمی دست نوازشگر تو/ مرهم زخمای کهنه ی منه ...
 
 هنوز می شود نامه نوشت به "آیندگان برابر فردا"

باری اینک اوست آن درخت پرغرور که سر به خورشید می ساید.
 
 تا این خاک هنوز وطن است (گیرم ز سرب)
 
 جنتی صدای سبز این خاک خواهد ماند.

(جنتی زخم خورده کتابی سلاخی شده در وزارت ارشاد و مصاحبه گر،
 
 ترجیح به گفت و گویی مکتوب داد و نتیجه مصاحبه ای است که در زیر
 
 می خوانید.سپاس قله نشین خاطرات دیروز و هنوز!)

ترانه نوین ایران (علی رغم سن کم خود) در مقطع تولد خود توانست
 
 همپای ترانه ها و موسیقی کلاسیک در ذهن مردم ایران حک شود.
 
چه عامل یا عواملی باعث این مانایی ترانه نوین شد؟



ترانه پدیده ایست چند هنره، فرآورده ی کار تکنفر یا آفرینش یک هنرمند

 به تنهایی نیست.

به ویژه در سرزمین ما که غالبا و بطور اعم شاعر، آهنگساز، تنظیم کننده

و خواننده یکنفر نبوده و نیستند.


تصور میکنم که شما هم، شور بختانه، وقتی که از "ترانه ی نوین"

سخن میگویید تنها به جایگاه واژگان و تطور و تکامل آن نظر دارید.


به گمان من حدود پنجاه سال زمان بر ترانه ی غیر "سنتی" و "اصیل"

گذشت تا از فضای حاکم بر کلیشه ی موسیقیایی و واژگانی، نحوه ی خواندن،

 گزینش ساز و به کار گرفتن هارمونی خود را به ارزشها، زبان، اندیشه و

 حضوری برساند که بتواند همپای افت و خیز ها و درگیری ها و

 

 دست آوردهای جهان پیرامون خود به یک پدیده ی پویا ی اجتماعی،

 از زندگی ی روزمره ی مردم نشئت بگیرد و در عین حال بر آن تاثیر بگذارد.


ترانه ی "کلاسیک" یا "سنتی" یا "اصیل" و یا ..... "رسمی" غالبا در شهر

 اما در حاشیه ی زندگی مردم شهر و بر پسزمینه ی ُسنت های "درباری"

 شده ی موسیقی و شعر "حاکم" بوجود میامد و در متن ضیافت های صاحبان

 قدرت و ثروت به کار گرفته میشد.

 درست در برابر ترانه یی که ترانه ی "روستایی"، "محلی" یا "فولکلور"

، نامگذاری میشود.

اما این گونه ترانه که برعکس، محصولی تک آرتیسته قلمداد میشود،

اکثرا یا بر آمده از شرایط کار و تولید و رخداد های "محلی" بود، یا

 باز آفرینی ی عواطف ساده و عشقورزانه یی که بر مبنای همان

ارزشهای اخلاقی و سنتی – مذهبی روستانشینی، یک"انسان محلی"

 را به جمعیت "انسان محلی" پیوند میزد.


شهری شدن جامعه و تمرکز و تهاجم زندگی شهروندانه، به همراه تغیر

 و تحولات بنیادین در روند کار و شیوه ی تولید، و فرهنگی همسرشت با تمدن و

تکنولوژی، و عوامل دیگر جامعه ی درگیر داد وستد با جهان، بر ترانه هم در کنار

 آفرینش های دیگر هنری تاثیری اجتناب ناپذیر داشت.


پس تا جهان خانگی ما، به ما و دوران ترانه ما برسد بر ترانه ی در حال کوچ

از روستا به شهر، سالیانی وزیده بود.

 پس این "در مقطع تولد" خود نبود که ترانه ی "نوین" ناگهانه به گل بنشیند.

از پی و پس راهی پر پیچ و خم که ترانه ی غیر "سنتی" پیموده بود،

 صدای روزگار ی شد که با خود نیاز ترانه شدن را فریاد میکشید تا ترانه سرایان

 هم نسل من بتوانند این نیاز را رو به جهان و آینده ترانه کنند!

لالایی کن مرغک من

دنیا فسانه است

هر ناله شب گیر این گیتار محزون

اشک هزاران مرغک بی آشیانه است

ببار ای نم نم باران

ببار ای نم نم باران

زمین خشک را تر کنسرود زندگی سر کن!

ترانه سرا: "کارو" آهنگساز و خواننده: "ویگن دردریان"


- 1340؟


به هر روی من تصور میکنم که تب و تاب زمانه ی تغیر و

 تحولات سیاسی –اقتصادی- هنری ی غالب بر کل جهان، رشد شتاب تولید

 و نیاز به هنر همشتاب و هماهنگ، شکل گرفتن تشکل های صنفی،

سازمان های سیاسی، آشکار و پنهان، تعدد و گسترده شدن

شعاع های رسانه های گروهی، و دیداری شدن ترانه و عوامل بنیادی و

 موثر اجتماعی جهانی-خانگی، کمک کردند تا ترانه ی "نوین"ما بیشتر و

 هنرمندانه تر و گروهی تر از پیش تبدیل بشود به صدای

 عریان زمانه ی خاستگاه خود!

همانطور که شما در مصاحبه ی خود با آقای گلرویی اشاره کرده اید،
 
 ترانه سرایان جدا از مردم نبودند و ترانه ها نیز جدا از شرایط آن روز
 
 ایران نبودند،
با این تحلیل می خواهم بدانم از نظر شما چه اتفاقی در عرصه ترانه پس
 
 از انقلاب رخ داد که دیگر شاهد آن شکوفایی و تاثیر گذاری ترانه نیستیم
 
در حالی که شرایط سرکوب و اختناق همچنان در ایران پابرجاست؟

در آستانه ی انقلاب، مثل همه ی دگرگونی های اساسی و جابجایی ی
 
 طبقه یا قشر حاکمه، پریشانی ی اندیشه و آرمان وارزش ها و .... و
 
 نیاز رهبری به استفاده از شعار، درهنر هایی همه گیر همچون ترانه-سرود،
 
 برای دامن زدن به و هیجان، خشم و انتقام و.... جامعه مجال و امکانی
 
 مناسب و مشوق برای ادامه یا بالیدن ترانه فراهم نمیکرد.

با کودتای بخش عقبگرای دست اندرکاران جابجایی رهبری، و اعمال
 
 ارزشهای قرون وسطایی منسوخ، "ترانه نوین" یکجا و یکپارچه با
 
 سو قصد حکمرانان نوحه پسند مواجه شد! کارورزان "ترانه نوین"
 
 یا محکوم به خاموشی شدند، یا مجبور به گریز و یا مورد هجوم و
 
 سرکوب قراررا گرفتند.
نزدیک به دو دهه سکوت و خاموشی اعمال شده بر کلیت این گونه
 
آفرینشگری هنری آنهم درست و در ادامه ی یک دوره ی طلایی،
 
 آسیب جبران ناپذیری بود که به گمان من به چندین دهه سختکوشی و
 
 مبارزه و پیگیری و ایثار، بوسیله ی کارورزان امروزین و آینده نیاز
 
هست تا اوون ارتباط و خویشاوندی ی گسسته، به پیوندی پرشکوفه برسد.

شما در پرسش خود، از شرایط سرکوب و اختناق به گونه یی مدد میگیرید
 
 که گویا این عوامل، عوامل یاری رسان به شکوفایی و تاثیر گذاری هستند.

هرگز و در هیچ جای جهان و تاریخ، شکنجه و اختناق و سانسور و سرکوب
 
و فقر و..... یاران شکوفایی و اعتلا نبوده اند و نیستند و نخواهند بود.

اگر شما هنرامندانی بزرگ سراغ دارید که تحت شرایطی از این دست،
 
آثاری ماندگار آفریده اند، مجسم کنید که اگر در شرایطی آزاد و برابر و
 
 مرفه و جدا از تبعیض، زندگی میکردند و می آفریدند، چه بسا که آثارشان
 
 از نظر تعداد و سطح بیشتر وفراتر از کارنامه ی اینکشان میشد!

امروز، در ایران، چگونه میتوان از کارورزان ترانه چشم داشت که زیر
 
 سلطه ی سیاه ترین چرکچادر ارعاب و سرکوب و وحشت، و بالیده از
 
 و در متن زمینه ی کوبش پتک ارزش ها و باور های قهقرایی ترین انگار ها
 
 و پندار ها و .... آفریننده ی ترانه هایی باشند که مورد نظر شماست؟
 

یکی از ویژگی های فرهنگی مردم ایران ارتباط شنیداری آن ها با مقولات سیاسی
 
 و اجتماعی است .
 
 برای این مردم دیدن فیلم و شنیدن ترانه راحت تر از مطالعه وارتباط با دیگر
 
 رسانه های مکتوب است. با این همه به نظر می رسد روشنفکران ایرانی نیز
 
 از سوی دیگر بام سقوط کرده اند .
 
 آنها نیز موسیقی پاپ را عاری از موئلفه های فرهنگی و روشنفکری می دادند.
 
اگر با این فرض هم نظرید دلایل را در چه می دانید؟

من فکر نمیکنم که این ویژگی ویژه ی مردم ایران باشد. در همه جای این جغرافیای
 
 جهانی، و برای مردم همه ی زبان ها و فرهنگ ها، دیدن و شنیدن سهل تر از
 
مطالعه است.
 
 به همین دلیل است که ترانه همه گیر ترین و تاثیرگذار ترین وجه از وجوه
 
 هنریست. و بعد سینما!

در پیوند با بر خورد قشری از جامعه که شما آن را "روشنفکران"
 
 ایرانی منامید، من پیش و بیش از این هم نظر خود را بیان کرده ام.

من به طور اعمم و با توجه به قاموس جهانشمول در مسیر معنا یابی برای
 
"روشنفکر"، برای یافتن معادل ایرانیش، جز اینجا و آنجای تاریخ ما، که
 
من آنها را "تکنفرهای پیشآهنگ" مینامم و میشناسم، دچار مشکل میشوم.
 

در سرزمین های پیش رفته، جریان های روشنفکری هستند که با خود واز
 
 متن و بطن تطور و تکامل خود، اجزا و اعضای خود را تولید و عرضه میکنند
 
 و جامعه آنها را بعنوان "روشنفکران" حس میکند و نمیشناسد.
 
جریان "روشنفکری" و به تبع آن "روشنفکران" کارشان آفرینش هنری
 
 نیست، کارشان نظریه پردازی سیاسی نیست، کارشان رهبری سیاسی یا
 
حزبی نیست! کارشان شبیه چاووش و طلایه داریست مستقل که بر مبنای
 
 شناخت علمی خودشان از تارخ و جهان و درک گوهر و گونه گی آینده،

امروز را آماده ی فردا میکنند و آینده را به امروز میکشند.

پیش از"انقلاب" عمده ترین سمت گیری ها (که لزوما حس و سلیقه و نیاز
 
و خواست "مردم" یا "جامعه" را نمایندگی نمیکردند)،
 
 یا شالوده های مستحکم سوسیالیست – سنتی – مذهبی داشتند یا مذهبی- سنتی
 
 و یا غربی-اولترا اوانگارد.

"ترانه نوین"، برای بخش نخستین فرآورده یی بشمار میامد همچون کالایی
 
 وارداتی که از "غرب جهانخوار" هجوم آورده بود و چون رد پای آنگونه
 
"فرهنگ کارگری-سوسیالیستی" ی کشور های"سوسیالیستی"
 
( آن هم در شرایط انقلابی خود) ، را در آن نمی یافتند، به جای نقد،
 
 آنرا نفی میکردند.
 
{من در سال های نخستین تبعیدم با افرادی از این "رفقا" برخورد و آشنایی داشتم
 
 که میگفتند که از سوی رهبرانشان دستور و گوشزد داشتند که اگر دوست دار
 
 ترانه های فارسی هستند، به جای گوش دادن به "داریوش" و "گوگوش" و "ابی"
 
و.... به "بنان" و "مرضیه" و "پروین" و.... بپردازند.}
 

گروه دومین نیز نا گفته پیداست که از بیخ و بن با هرآنچه غیر مذهبی و سنتی،
 
خصومت دیرینه داشتند.

گروه سومین نیز مرور و مصرف تولیدات "وطنی" را کسر شان خود میانگاشتند.

اما به هر روی "ترانه ی نوین" به دلالیلی که بالاتر برشمردم ترانه ی "مردم" شد و
 
 "مبارزه" و "تلاش" و "زندگی" ی آنها را به آیندگان گزارش داد.

امروز هم فکر میکنم که ماجرا همان است که بود. با این تفاوت وحشتناک که
 
امروز گروه دومین، گروه قدر قدرت اعمال سرکوبگرانه ی سلیقه و ارزش هستند.

اما من مطمئنم که در آینده زیبای فرزندان ما، که برابری و عدل و علم و مهر ابزار
 
سنجششان خواهد بود، زیبایی شناسانی طلوع خواند کرد و به کار نقد روزگا
 
ر ما خواهند پرداخت و آنگاه "ترانه" ی "جهان" و "انسان" خود را خواهند
 
سرود تا به گوش جهانیان برسانند.
 
بعد از انقلاب وزنه های اصلی ترانه ایران ناچار به مهاجرت شدند.
 
خلا حضور آنها در حالی حس می شد که به هر حال آنان خارج از کشور
 
 به حیات هنری خود ادامه می دادند. این دوری از بطن جامعه ایرانی چه
 
 تاثیری در هنر ایران و مشخصا ترانه ایران گذاشت؟

 

خوب، تبعید یا مهاجرت ناخواسته هرگز و هیچ کجا و برای هیچکس خوش

آهنگ نبوده و نیست! اصولا نا خواسته، نا خواسته است!


با اینکه دوری از زادگاه در جهان تکنولوژیک شده، دیگرآن "هجرت"

 کلاسیک نیست،

اما به هر روی وقتی که هنرمند در پیوند با رخداد های اجتماعی،

 با "مردم" همتجربه نباشد، کارش، آرام آرام، با دشواری هایی مواجه میشود.

خوب وقتی که چاره نیست و نمیماند، یکی از کارهای هنرمند همین فائق آمدن

بر بازدارنده هاست. شمارآثار درخشانی که در تبعید آفریده شده اند کم نیست.


در کنار باز دارنده های تبعید، عوامل یاری رسان هم وجود دارند.

تجربه عریان شدن از ترس، اندیشیدن در و به آزادی، شنیدن و دیدن و

 خواندن "آثار ممنوعه"، دلشوره "مجوز" نداشتن و به

 "بازداشت و بازجویی " و.... فکر نکردن و .....


من فکر میکنم که آغاز تبعید یا مهاجرت اجباری در پیوند با ترانه به طور اخص،

 بر میگردد به قلع و قمع و توقیف و ممنوع کردن

"ترانه نوین" در ابتدای روی کار آمدن نظامی که با تازگی و

هنرو شادی ستیزی نهادینه داشت و دارد. این دوری موجب شد

که ترانه در تبعید نفس بکشد و دوباره خود رابیابد و روانه کند،

 اگرچه از راه دور!

کارورزان تبعیدی ی ترانه، چراغی را که سلطه گران نوآمده طوفان به

 سمتش گسیل کرده بودند، در غربت و پراکندگی روشن نگاه داشتند.

 تا بر ترانه ی آینده نور بباراند.

 ترانه یی پرخاشگر و آزادیخواه و ظلم ستیز که در راهست!


و تا سالهای بعد که خواست و تلاش و کوشش جوانان داخل کشور

 حاکمین را به عقب نشینی وا داشت، این ترانه ی تبعیدی تنها ترانه ی میهن

 مسکوت ما بود.


تجربه ترانه ی تبعیدی نقش تعیین کننده یی در امروز و اینک ترانه

 در ایران دارد.

 پلی ست بین دوران طلایی و امروز رو به فردا.

 

نسل شما به قول دولت آبادی نسل غول ها بود. در همه عرصه ها از
 
 فرهنگ و هنر تا سیاست چهره های وجود داشت یا متولد میشد که هر یک
 
نقش جدی در حوزه فعالیت شان ایفا می کردند. جامعه آنروز ایران چه ویژگی
 
 خاصی داشت که باعث اینهمه تکامل و تولد می شد؟

مهم ترین وجه به نظرم متحول بودن دوران جهانی بود و امکان تجربه کردن
 
 گونه ها و شیوه های "انسانی-هنری" که در سراسر جهان به وقوع می پیوست.
 
در همه جای گیتی و در همه ی زمان ها، حکومت ایده ئولوژیک مذهبی از
 
 مخرب ترین عوامل بازدارنده ی شکوفایی آفرینش هنر بوده و هست!

امروز نسل جوان داخل کشور ارتباط بهتری با تولیدات فرهنگی هنرمندان
 
 در تبعید می گیرد.
 
 از نظر شما دلیل این شکوفایی دوباره در میان مهاجران چیست و فکر می کنید
 
 اگر این افراد در ایران می زیستند همچنان می شد به زایش های هنری معاصر
 
 امیدوار بود؟

خوب ما بخش عمده یی از این ارتباط را مدیون تکنولوژی هسیتم!
 
 اما نمیدانم که تعدد آثار را میشود "شکوفایی" نامید یا نه!

منظور شما از "زایش هنرهای معاصر" اگر آفرینش آثار متعالیست،
 
همانطور که در بالا هم اشاره کردم، سانسور و سرکوب و ترس،
 
هوایی نیست که بشود در آن به رعنایی رسید!

انقلاب 57 ایران چه تاثیری روی موسیقی و هنرهای نمایشی گذاشت
 
و فکر می کنید عمیق ترین تاثیرها کدام بودند
 
( منظور تاثیراتی است که در دراز مدت آثار خود را بروز داده و یا خواهد داد)

پیامد انقلاب را در پیوند با آثار هنری داخل شما بهتر میتوانید بدانید تا من تبعیدی.
 
 اما همانطور که پیشتر هم گفتم، منفعت برندگان انقلاب عاملین بوجد آوردن
 
 فضایی شدند و هستند که برای آفرینش هنری و بویژه ترانه شرایط رشد
 
و گسترش و بالیدن مناسب نبود و نیست.
 
اما "خود انقلاب"، در فردایی آزاد میتواند منبع و ماخذی اثر گذار باشد
 
که بی ترس و "مجوز" روایت خود را رو به تاریخ بیان کند!
 
امروز در ظاهر و به شکل حکومتی جامعه با ظاهری اخلاقی تر جلوه می کند.
 
 روابط عاطفی در هاله ای از ترس های پلیسی شکل می گیرد، پوشش ها به
 
اصطلاح اسلامی شده و ... . با اینهمه در چند سال اخیر نسل سوم پس از
 
انقلاب در موسیقی ممنوع و به اصطلاح زیر زمینی خود مفاهیمی کاملا سکسی
 
 ( و نه اروتیک) به کار می برد.
 
تصویرسازی از سکس، نگاه کاملا فرادست و جنسی به زن و ... .
 
چه ارزیابی ای از این پدیده در نسل بعد از انقلاب دارید؟
 
 و این مفاهیم انسانی و خصوصا "زن" در ترانه های هم نسلان شما چه
 
 جایگاه و ویژگی هایی داشت؟
 
تعریف شما از هنر معترض چیست و آیا می توان توان ترانه هایی از
 
 جنس آنچه در بالا آمد را به نوعی اعتراض به شرایط و فشارهای
 
اجتماعی جاری دانست؟

به نظرمن هر رخشه و تابشی در یک سیاهچال، میتواند رخدادی اعتراضی باشد

 به ظلمت مطلق!


در فقدان آزادی های فردی و انسانی، در ممنوعه بودن رنگ و شادی و جوانی،

 و نام فرزند را به فرمایش "آقایان"، پس حتی گامی به توازن برداشتن و یادی

از رنگ کردن هم میتواند پرخاش و اعتراض قلمداد شود.


اما آنچه که دیروز و هنوز را در ترانه همسان و همسایه میکند، کمبود یا نبود

"زن" است.

 "زن" به مفهوم انسانی برابر با مرد. که تنها به عنوان برطرف کننده ی نیاز

عاطفی یا جنسی مرد نباشد. مال مرد نباشد.


اصولا هنوز جامعه و فرهنگ "پیرمردسالار سنتی مذهبی" چنان بر پنهان

جای شخصیت اجتماعی و فردی ما تسلط و تحکم دارد

 که هنگامی که حتی زنان نیز به کار هنری روی میاورند؟

 به ندرت از "زن غیر مردانه" سخن میگویند.


من، شور بختانه ترانه یی از همنسللان خود به یاد ندارم جز چند کاری

 که از من هست :


"همخونه"، "مرد من"، "ماه پیشونی و....


با نگاهی به لیست جنسیت ترانه سرایان امروز، بویژه در داخل ایرن،

 تعداد "زن" ترانه سرا بیش از هر زمان دیگر به چشم میآید.

 اما به دلایلی که بر شمردم و نیز ممنوع بودن تکخوانی زن، در بیدادی

 که زن بودن جرم قلمداد میشود، زنان مجبور شده اند که با حسی

 "نیمه مردانه" برای مردان ترانه بنویسند و "زن" بودنشان را پنهان کنند.


این روزها البته ترانه هایی را میشنوم که یا با اینکه سروده واجرای "زن" است

اما باز تنها به "زنانگی" و "ناز" و اندام" و "زیبایی" بسنده میکنند و یا سروده ی

 "مرد" و اجرای "زن" را به همراه دارند و به شعار و سطح می پردازند

و یا سروده ی "زن" هستند و با اجرای "مرد" به گوش میرسند که باز شما

راهنمایی های مردانه را میشنوید.


در پیوند با "ترانه معترض" بد نیست که روزگار سرایش ترانه را مروری

جامعه شناسانه کرد تا بشود به "اعتراض" مفهومی قابل حضور داد. وقتی که

 رنگ روشن و گرم، ممنوعیت دارد، سرخ پوشیدن "اعتراض" میشود.

 "زن" بودن "اعتراض" میشود. رقص و عریانی و سکس و...

اما خوب در دراز مدت و بر اثر تکرار این شیوه ترانه سرایی،،

 اگر که مولفه ها و عناصر هنری و حسی و نیز ساختار و پرداخت تکنیکی

 به یاری جلوه نکنند، به گمان من، این گونه "اعتراض" کم رنگ و نخ نما میشود

و بی اثر.

ترانه سرایان و به طور کلی هنرمندان ایرانی بیشترین ضربه را از یک
 
حکومت دیکتاتو ری اسلامی خوردند. با اینهمه آنچه در تبعیداجباری خود تولید کردند
 
 کمتر رنگ و بوی اعتراض داشت
 
. (به غیر از مواردی نظیر پرومته در اوین و ...) دلیل این رکود را چه می دانید؟
 
با اینکه به گمان من "ترانه" ی در تبعید امروز این رسالت را دارد که دیگر در حد
 
معترض باقی نماند و به فریاد صریح و عریان آزادیخواهی و برابری طلبی
 
 تبدیل شود، به ترانه ی ستیز انسان بر علیه هر گونه آپارتایت، اما بیشترینه ی
 
تولیدات گویا در جواب به نیاز های اقلیتی "مهاجر" ساخته میشوند که در رفاه و
 
 "امنیت" و "آزادی" بسر میبرند. که تبدیل شده اند به "هموطن" سابق!

این "هموطن سابق" در ایران هم که بود پسند و گزینش و مطلوب هنری اش
 
 از همین قماش و سطح و منوالی بود که هم اکنون هست.
 
 پیش و پس انقلاب گویا شامل او نشده است.
 
حدود سه دهه از انقلاب ایران می گذرد. ارزیابی شما از وضعیت ترانه
 
 ( داخل و خارج) و هنرهای تمایشی ایران چیست؟

در پیوند با "نمایش"، اجازه بدهید که در فرصت و مجالی ویژه حرف بزنم.

اما "ترانه"! خوب فکر میکنم که در طول همین پرسش و پاسخ، من
 
 به صورت ضمنی به این موضوع پرداخته ام.

این سه دهه که پر از فراز و نشیب از گدار و گذری خون بار و سیاه تن رد کرده
 
و به لبخند نرسیده دچار تبلرزه های وحشت و فقر و فحشا و افیون شده، خوب تاثیر
 
 خود را بر ترانه نیز گذاشته است.

پس از فرود ساطور قلع و قمع سلطه گران اسلامی، کلیت ترانه نوین از هستی
 
 ممنوع و محروم شد و بخشی از کارورزان آن، تکه تکه به تبعید گریختند.
 
کسانی زود تر و کسانی دیر تر. بنا بر توهم و یا آرزومندیشان.
 
من تصور میکنم که نخستین تولید ترانه در تبعید، آلبوم "بگو به ایران" باشد.
 
من و داریوش خواننده ی یار و همراه، آنرا در 1358 ودر شهر برمس
 
انگلستان ضبط کردیم. داریوش با خود نوارهای موسیقی گریزانده بود،
 
 از کاهای پیشین و اجرا نشده، "بگو به ایران" و "مار در محراب"،
 
دو سه ترانه دیگر و گزینه یی از دکلمه های شعر-پاره های من.
 
از آن روز تا کنون ترانه راهی دشوار را چه در خانه و چه در تبعید پس
 
 پست سر گداشته است.
 
اگر چه آن قلع و قمع آغازین آسیبی جبران ناپذیر بر پیکر "ترانه نوین"
 
 وارد کرد اما در کنار ضایعات، آثاری درخشان هم آفریده شده اند.

با اینکه هنوز مفاهیمی همچون "آزادی"، "زن"، "میهن" "مبارزه" و....
 
کماکان و گیجسرانه بکار برده میشود.
 
اما خود این توجه و رویکرد نیز از دست آورد های این دوران است.
 
 اگرچه هننوزدر ترانه های تبعیدی ستایش"نظام" و حکومت" و
 
 "ارزش های" اعمال شده با تقدیس "میهن" و "وطن" ، اشتباه گرفته میشود
 
 و یا "دشمن" و "غاصب" جایش را در "مبارزه"، با "دوست" و "همسنگر"
 
عوض کرده است و... اگر چه...

اما من بیش از همیشه به آینده ی "ترانه نوین" خوشبین هستم.
منبع:سایت :اثر -
 
دفتری ویژه فرهنگ و نقد فرهنگ