لالائی سروده ی فرزانه شیدا -ف.شیدا

 

 

 لالائی 


لالا گل پونه ، دل از غمها به زندونه
برای عاشقی کردن، تواین دنیای ویرونه
دیگه شوقی نمیمونه
دیگه شوقی نمیمونه

لالا گل سرخم ، نمونده سرخی رخ هم
نه شرم از بی وفائی ها ، نه حُجّبی بر رخ و گونه
تو دنیای تباهی ها ، دل هر آدمی خونه
دل هر آدمی خونه!

لالا گل سوسن ، توُ این دنیا، تُو این برزن
تمومه قصه ها مردن ، دلا از بسکه حیرونه...
دیگه آوای هر قلبی ، چه غمگینه چه محزونه!

لا لا شقایقها ، امید قلب عاشقها
توُ این دنیای دیوُنه ،دل عاشق چه پنهونه
سکوتش گریه ی قلبه ، همش در خود پریشونه
همش درخود پریشونه !

لالا گل یاسم ، نسیم عطر احساسم
توُ دنیای غم و ماتم ، همه دلها چه داغونه!
به شبها رهگذر درغم ، دیگه شعری نمیخونه
دیگه شعری نمیخونه!

لالا گل خنده ، گل مادر که فرزنده
برای خواب وآرومت ، دل مادر چه مجنونه
همه شادی ورنج تو، تماما بر دل اونه
تماما بر دل اونه!

لالا گل نازم، توئی در شعر و آوازم
به رسم زندگی روزی، توهم میری ازاین خونه
دل تو در کنار من ، فقط چندروزی مهمونه
فقط چندروزی مهمونه!

لالا گل عشقم ، نبینم در نگاهت غم
به هر قطره به هر اشکت ، دلم با غم هراسونه
دلم معنای بودن رو ، به لبخند تو میدونه
به لبخند تو میدونه!

بخواب آروم لالا.. لالا ، تو دلبندم ، گل زیبا
اگرچه زندگی سخته ، همه رنجش روی شونه
لبات وقتی که می خنده ، برام دنیا چه آسونه
برام دنیا چه آسونه! 
 
 ( فرزانه شیدا - یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷ )
fsheida

معبد آتش

 

 

 

دلی در کنج سینه

باز فریادی دگر دارد ...

دوباره میخزد روحم ...

به خلوتگاه اشعارم! 

دوباره اشک تبداری، بروی گونه مینالد

ورنگ آبی آن آسمان سینه را

افسوس...

دوباره ابرهای تیره ای

گیرد در آغوشش

گهی بارانی شبهای تبداریست

که از اوج بهشتی:...

ناگهان  سُر میخورد  

در قعر سوزان جهنم ها... 

وگه باخود دلم گوید:

مرا اینجا چه کاری باشد آخر...

با همه اهریمن

دنیای مظلومی...

که بی شک میشناسد...

بنده خوب وبد خود را

جهنم جای این دل نیست

ولی گویا جهنم

بر زمین ِ من سرایم شد

وفانی بودنش گوئی

برای بودن من لااقل

تا بی نهایت راه می پیوید!! 

و بر دل هم گریزی نیست

جهنم را سرای بودن خود دیدن

ودرسینه ....هرروزی

بپای بی گناهی ها ...به آتش

دل بسوزاند ... بنام زندگی هرروز!!

ودر شبها

به کنج خلوت شعری...

در آن آتش ...سراپاسوزد و

با خودبگوید باز:

 

سرای عاشقی را سوختن های بسی باید!

بسوز ایدل‌،!که تو ویرانه ی یک شعله از آتش 

میان این جهنم هستی و برتو گریزی نیست!

 

که اینجا مهد آتشها

ندارد نام دیگر جز همان

بودن

 

بدنیائی که نامش زندگانی بود

 سرایش معبد آتش  

بسوز ای دل!

و دیگر شکوه را بس کن....

که دنیا هم جهنم خانه ای

در زنده بودن هاست. 

خدایم خود دهد یاری

که سوزان همین دنیا اگر بودم....

مرا در آسمانها مهربان باشد. 

که او تک واژه شیرین این دنیاست

 

یگانه واژه ایمان

یگانه مظهر امید این قلبی

که گر سوزان همی سر کرد 

نگاهش را توان برگرفتن نیست

زدرگاه محبتهای یزدانش 

توکل برهمان او میکند این دل

اگرچه بسته در میدان آتشهاست 

خدایم را نمیجویم

چو او هم در دلم همواره پا برجاست

سروده ی فرزانه شیدا

 

 

داستان پیرمرد و کوزه آب

 

کلام اول

کسانی که یک عمر به ما گفته اند انزوا تنها راه رسیدن به خداست.

فراموش کرده اند که وسوسه در انزوا خیلی قوی تر است..!


لحظه های درنگ

 

پیرمرد و کوزه آب

 

مردی هر روز دو کوزه بزرگ به دو انتهای چوبی می بست،  

چوب را روی شانه اش می گذاشت و به خانه اش می برد.

از بدو امر یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک کوچکی در خود داشت 

 و هربار مرد مسیر خانه اش را می پیمود، نصف آب کوزه می ریخت  

 

مرد مدتها بود اینکار را میکرد کوزه سالم همیشه مغرور بود  

و خوشحال از این بابت که کار خود را تمام و کمال انجام می دهد. 

اما کوزه کهنه شرمنده بود  

زیرا فقط می توانست نصف وظیفه اش را انجام دهد.هر چند می دانست

آن ترک ها حاصل  چند سال کار است. 

یک روز که پیرمرد که اماده شد که از چاه آب بکشد کوزه کهنه تصمیم

گرفت با او حرف بزند و از او معذرت خواهی کند، و گفت:  

 

تمام این مدت که از من استفاده کردی فقط از نصف حجم من سود بردی 

 و من از این بابت شرمنده ام،  

مرد تبسمی کرد و گفت: وقتی بر میگردیم با دقت به

مسیر نگاه کن کوزه متوجه شد در یک سمت جاده گلها و گیاهان زیادی

روییده اند، مرد گفت: میبینی طبیعت سمت تو چه قدر زیباتر است؟ 

من می دانستم تو ترک داری تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم

به همین خاطر در سمت تو بذر سبزیجات و گل پخش کردم تا تو هر روز

به آنها آب بدهی و حال که اگر تو ترک نداشتی چه طور می توانستی

این کار را انجام بدهی؟ 

ما انسانها هر کدام کاستی هایی داریم پس باید به دنبال چیزهایی

باشیم که آن کاستی ها را جبران کند.

  

دانستنیها

آیا می دانستید..؟ 

صندلی الکتریکی را یک دندانپزشک اختراع کرد. 

خوکها به دلیل فیزیک بدنی قادر به دیدن آسمان نیستند. 

در زیمباوه از هر 5 نفر یک نفر مبتلا به بیماری ایدز است. 

در هر 13 دقیقه در آمریکا یک کتاب جدید منتشر می شود. 

حد متوسط مطالعه کتاب در ایران 3 دقیقه در سال است. 

مار می تواند تا نیم ساعت بعد از قطع شدن سرش نیش بزند. 

سخن بزرگان 

به خاطر بیاور در اوج آسمان ابری نیست، اگر در زندگیت ابریست بدان

به این دلیل است که روحت آنقدر که باید بالا نرفته است.

اگر میخواهی زندگیت را عوض کنی ابتدا باید اندیشهایت را عوض کنی.

                                       مارک فیشر 

عشق یک ایمان دائمی است.انسان برای آن ایمان دارد که دارد و برای

آن دوست دارد که دارد و بیش از این دلیلی نیست.

                                                                     رومن رولان

  

سوال من جواب تو 

- برای داشتن عشقت از چه چیزهایی حاظری بگذری؟

- اگه روزی مادرت از دنیا بره روی سنگ قبرش چی می نویسی؟ 

- اگه به گذشتت برگردی چیزی رو عوض می کنی؟

 

  

شاعرانه

در خواب ناز بودم شبی دیدیم کسی در می زند

در را گشودم روی او دیدم غم است در می زند

ای دوستان بی وفا از غم بیاموزید وفا

غم با همه بیگانگی هر شب به من سر می زند

  

فراتر از یک نگاه

 

دیدگاهتون در مورد این عکس چیه؟ 

 

....و   کلام آخر

 

درسته ما نمیتونیم به دلمون یاد بدیم که نشکنه. اما میتونیم بهش یاد

بدیم که لبه های تیزش دست اونی رو که دلمون رو شکسته نبره.

  

 

وبلاگ  چهل درجه زیر شب نویسنده: عرشیا

http://shabeirani.persianblog.ir