فیبر نوری چیست؟ سی جمله از فرزانه شیدا همرا با شعری از او

 

بعد از اختراع لیزر در سال ۱۹۶۰ میلادی، ایده بکارگیری

 

 فیبر نوری برای انتقالفیبر نوری چیست؟ سیر تحول فیبر نوری و فن آوری ساخت آن اطلاعات شکل گرفت .خبر ساخت

 

اولین فیبر نوری در سال ۱۹۶۶

 

همزمان در انگلیس و فرانسه با تضعیفی برابر با

 

 اعلام شد که عملا درانتقال اطلاعات مخابراتی قابل استفاده

 

 نبود تا اینکه در سال ۱۹۷۶ با کوشش فراوان محققین

 

 تلفات فیبر نوری تولیدی شدیدا کاهش داده شد و به مقدار

 

 رسید که قابل ملاحظه با سیم های کوکسیکال مورد استفاده

 

در شبکه مخابرات بود.

 

فیبر نوری در ایران

در ایران در اوایل دهه ۶۰ ، فعالیت های تحقیقاتی در زمینه فیبر نوری در مرکز تحقیقات

 

 منجر به تاسیس مجتمع تولید فیبر نوری در پونک تهران گردیدو عملا در سال ۱۳۷۳ تولید

 

فیبرنوری با ظرفیت ۵۰.۰۰۰ کیلومتر در سل در ایران آغاز شد.فعالیت استفاده از کابل های

 

 نوری در دیگر شهرهای بزرگ ایران شروع شد تا در آینده نزدیک از طریق یک شبکه ملی

 

 مخابرات نوری به هم متصل شوند.

 

نگاه فنی به فیبر نوری

 فیبرنوری یک موجبر استوانه ای از جنس شیشه (یا پلاستیک) که دو

 

 ناحیه مغزی وغلاف با ضریب شکست متفاوت ودولایه پوششی اولیه وثانویه

 

 پلاستیکی تشکیل شده است . بر اساس قانون اسنل برای انتشار نور

 

 در فیبر نوری شرط : می بایست برقرار باشد که به ترتیب ضریب شکست های

 

مغزی و غلاف هستند . انتشار نور تحت تاثیر عواملی ذاتی و اکتسابی دچار

 

تضعیف می شود. این عوامل عمدتا ناشی از جذب ماورای بنفش ،

 

 جذب مادون قرمز ،پراکندگی رایلی، خمش و فشارهای مکانیکی

 

بر آنها هستند . منحنی تغییرات تضعیف برحسب طول موج در شکل زیر

 

 نشا ن داده شده است.

فیبرهای نوری نسل سوم

طراحان فیبرهای نسل سوم ، فیبرهایی را مد نظر داشتند که دارای حداقل

 

 تلفات و پاشندگی باشند. برای دستیابی به این نوع فیبرها، محققین از حداقل

 

 تلفات در طول موج ۵۵/۱ میکرون و از حداقل پاشندگی در طول

 

موج ۳/۱ میکرون بهره جستند و فیبری را طراحی کردند که دارای ساختار

 

نسبتا پیچیده تری بود. در عمل با تغییراتی در پروفایل ضریب شکست فیبرهای

 

 تک مد از نسل دوم ، که حداقل پاشندگی ان در محدوده ۳/۱ میکرون

 

 قرار داشت ، به محدوده ۵۵/۱ میکرون انتقال داده شد و بدین ترتیب فیبر نوری

 

با ماهیت متفاوتی موسوم به فیبر دی.اس.اف ساخته شد.

 

کاربردهای فیبر نوری

الف) کاربرد در احساسگرها

استفاده از احساسگرهای فیبر نوری برای اندازه گیری کمیت های فیزیکی

 

 مانندجریان الکتریکی، میدان مغناطیسی فشار،حرارت ،جابجایی،آلودگی

 

 آبهای دریا سطح مایعات ،تشعشعات پرتوهای گاماوایکس در سال های

 

اخیر شروع شده است . در این نوع احساسگرها ، از فیبر نوری به عنوان

 

 عنصر اصلی احساسگر بهره گیری می شود بدین ترتیب که خصوصیات

 

فیبر تحت میدان کمیت مورد اندازه گیری تغییر یافته و با اندازه شدت کمیت

 

 تاثیر پذیر می شود.

 

ب) کاربردهای نظامی

فیبرنوری کاربردهای بی شماری در صنایع دفاع دارد که از آن جمله می توان

 

 برقراری ارتباط و کنترل با آنتن رادار، کنترل و هدایت موشک ها ، ارتباط

 

زیر دریایی ها (هیدروفون) را نام برد .

 

ج) کاربردهای پزشکی

فیبرنوری در تشخیص بیماری ها و آزمایش های گوناگون در پزشکی کاربرد

 

 فراوان دارد که از آن جمله می توان دزیمتری غدد سرطانی ، شناسایی

 

نارسایی های داخلی بدن،جراحی لیزری فاستفاده در دندانپزشکی و

 

 اندازه گیری مایعات و خون نام برد .

 

فن آوری ساخت فیبرهای نوری

برای تولید فیبر نوری ، ابتدا ساختار آن در یک میله شیشه ای موسوم به

 

پیش سازه از جنس سیلیکا ایجادمی گردد و سپس در یک فرایند جداگانه

 

 این میله کشیده شده تبدیل به فیبرمی گردد . از سال ۱۹۷۰ روش های

 

متعددی برای ساخت انواع پیش سازه ها به کار رفته است که اغلب

 

آنها بر مبنای رسوب دهی لایه های شیشه ای در اخل یک لوله به عنوان

 

 پایه قرار دارند .

روشهای ساخت پیش سازه

روش های فرایند فاز بخار برای ساخت پیش سازه فیبرنوری را می توان

 

به سه دسته تقسیم کرد :

 

- *رسوب دهی داخلی در فاز بخار

-* رسوب دهی بیرونی در فاز بخار

-* رسوب دهی محوری در فاز بخار

 

 

موادلازم در فرایند ساخت پیش سازه

- تتراکلرید سیلسکون :این ماده برای تا مین لایه های شیشه ای در فرایند

 

مورد نیاز است .

- تتراکلرید ژرمانیوم : این ماده برای افزایش ضریب شکست شیشه در ناحیه مغزی

 

 پیش سازه استفاده می شود .

- اکسی کلرید فسفریل: برای کاهش دمای واکنش در حین ساخت

 

 پیش سازه ، این مواد وارد واکنش می شود .

- گازفلوئور : برای کاهش ضریب شکست شیشه در ناحیه غلاف

 

استفاده می شود .

- گاز هلیم : برای نفوذ حرارتی و حباب زدایی در حین واکنش شیمیایی

 

 در داخل لوله مورد استفاده قرار می گیرد.

-گاز کلر: برای آب زدایی محیط داخل لوله قبل از شروع واکنش اصلی

 

 مورد نیاز است .

مراحل ساخت

مراحل سیقل حرارتی:

 بعد از نصب لوله با عبور گاز های کلر و اکسیژن ، در درجه حرارت بالاتر

 

از ۱۸۰۰ درجه سلسیوس لوله صیقل داده می شود تا بخار اب موجود

 

در جدار داخلی لوله از ان خارج شود.

مرحله اچینگ:

 در این مرحله با عبور گازهای کلر، اکسیژن و فرئون لایه سطحی جدار داخلی

 

لوله پایه خورده می شود تا ناهمواری ها و ترک های سطحی بر روی جدار

 

داخلی لوله از بین بروند.

 

لایه نشانی ناحیه غلاف :

 در مرحله لایه نشانی غلاف ، ماده تترا کلرید سیلیسیوم و اکسی کلرید

 

 فسفریل به حالت بخار به همراه گاز های هلیم و فرئون وارد لوله شیشه ای

 

می شوند ودر حالتی که مشعل اکسی هیدروژن با سرعت تقریبی ۱۲۰ تا ۲۰۰

 

میلی متر در دقیقه در طول لوله حرکت می کند و دمایی بالاتر از ۱۹۰۰ درجه

 

سلسیوس ایجاد می کند ، واکنش های شیمیایی زیر ب دست می آیند.

 

ذرات شیشه ای حاصل از واکنش های فوق به علت پدیده ترموفرسیس کمی

 

جلوتر از ناحیه داغ پرتاب شده  و   بر  روی   جداره داخلی رسوب می کنند    و

 

با رسیدن مشعل به این ذرات رسوبی حرارت کافی به آنها اعمال می شود به

 

 طوری که تمامی ذرات رسوبی شفاف می گردند و به جدار داخلی لوله

 

 چسبیده ویکنواخت می شوند.بدین ترتیب لایه های شیشه ای مطابق با

 

 طراحی با ترکیب در داخل لوله ایجاد می گردد و در نهایت ناحیه غلاف را

 

 تشکیل می دهد.

 

http://www.fanavarii.blogfa.com/86033.aspx

 

 

سی جمله از سراینده توانا  فرزانه شیدا

 


با سلام خدمت دوستان سایت جاودانه ها

من فرزانه شیدا بمدت۲۰ سال است که در خارج از کشور زندگی میکنم و  مقیم نروژ بوده ام

و دستی در شعر ادبیات همچنین ترجمه سخنان بزرگان و اندیشمندان جهان دارم وکتابهای من

 نیز در سایت جاودانه ها      موجود میباشد

iran.blogme.com

ازجمله  سخنان ماندگار = سخنان أرد بزرگ

و به پشنهاد آقای امیررهمدانی مدیریت شایت جاودانه ها بر‌ان شدم که جملاتی نیز از

ایده هاو نظرات خود گردآوری نموده در اختیار ایشان قرار ددهم ونتیجه اینکار

 کتابی ست اینترنتی با نام سی جمله از فرزانه شیدا  

 امید است آنجه مطالعه میفرمائید که گرفته شده از تجارب  زندگی من میباشد

مورد توجه شما خواننده گان عزیز قرار گیرد

با  تقدیم تشکر واحترام : فرزانه شیدا 


انسان زمانی به روابط اجتماعی درست دست پیدا میکند که مجبور باشد


درمیان ده نفر با تفاوتهای دینی , قومی, نژادی, رنگ متفاوت پوست ومو و آداب و

معاشرت متفاوت... همکلاس , همکار ,همسفر و همسفره بوده و لازم باشددر یک کار

. گروهی باآنان همکاری کند

قانون زندگی اجتماعی در دنیا  روش همکاری در بازی, درس, پروژه و کار می باشد که

این روش  را بطور اجباری از سنین مهد کودک و مدرسه آغاز میکنند تا  از سن کودکی

  همگان همکاری را آموخته در همه زمینه ای قادر به همکاری  واحترام متقابل به نظریه

و ایده های متفاوت را بیآموزند

چراکه همکاری وا حترام متقابل, ضرورت یک همکاری مثبت  برای موفقیت است

 
برای زندگی کردن  باید راه درست زندگی کردن را آموخت

 
همیشه در راه زندگی کسی را بعنوان  الگو  قرار بده  که  موفق وشکیبا

 و بااراده  بوده باشد 


وقتی به بن بست های زندگی میرسی کوچه بغلی را امتحان کن از ایستادن در

 مقابل دیوار راهی بار نمیشود 


هرگز دوست ودشمن خود را ضعیف  یا کمتر از خود حساب نکن انسان معمولا

از جائی ضربه میخورد که انتظارش را ندارد


هرگز کسی را از بالا نگاه نکن  همیشه بالاتر از تو بسیارند 


زمانی که سوال میکنی به همان اندازه در جوابی که دریافت میکنی دقت داشته باش 


 انسان را در مقام انسانی او ارج بگذار نه در مقام کاری او

 
بسیاری خودکشی را شهامت میدانند اما خودکشی شهامت نیست حماقت است

 شهامت  در زیستن   و خودسازی است  


   برای پیشرفت در زندگی هرگز ساده ترین راه نمیتواند بهترین راه باشد

 
تغذیهء مناسب ,ورزش وکار تضمین یک زندگی سالم است

 
در انتخاب کار هرگز کاری را که بآن علاقه نداری انتخاب مکن چرا که تمامی

 درآمد خود را در مطبهای دکتر وداروخانه خرج خواهی کرد

 
برای رسیدن به هدفی که آرزوی توست سه چیز را بخاطر بسپار

:
1_

برای چه وچرا شروع کرده ام
2_

برای رسیدن به هدف اجازه نخواهم داد  کسی یا چیزی مانع رسیدن یا سرد شدنم شود

 
3_

نهایت تلاشم را انجام خواهم داد تا به هدف دست یابم

چرا که اگراین سه را دنبال کنی رسیدن به نتیجه انکار ناپذیر خواهد بود 


برای احساس , افکار وحرفهای فرزندت همیشه وقتکافی بگذار  وبا توجه کامل

 باو گوش بده  هیچ فرزندی از بی توجهی والدین باو به مقام ورتبه ای نخواهد رسید!

 
هرگز  همسرو فرزند خود را درمقابل دیگران کوچک وحقیر مکن و  وقت پند و نصیحت 

   وصحبتهای خصوصی را برای زمانی بگذار که تنها هستید  


همسر خود را هرگز مقابل فرزند یا غریبه  خوار نکن و بیاد داشته باش با همگان برای

 گفتن هر حرفی  کلامی را انتخاب کنی که رنگ تحقیر و ناسرا نداشته باشد

 
اگر میخواهی صدایت شنیده شود فریاد بزن اما اگر میخواهی سخنت شنیده شود آرام شمرده

     وبا احترام صحبت کن

 


زمانی که خسته  یا عصبی هستی هرگز بفکر تصمیم گیری نباش چرا که همیشه نتیجه کار

 اشتباه خواهد بود!

 
زمانی که شخص مقابل تو افسرده  عصبی ویا ناراحت است هرگز ازاو چیزی طلب نکن

چون جواب نه خواهد بود

 
هرگز چیزی را که مطمئنا میدانی جوابش  *نه *خواهد بود تقاضا نکن! 


 اگر بخود اعتماد واطمینان داشته باشی همیشه جواب  هر سوالی را که ازخود میپرسی 

 میدانی علت اینکه منتظری تا دیگری تأئید کند تنها از آنروست که بخود اعتماد نمیکنی! 


انسان ممکن است بارها اشتباه کند اما هرگز نباید یک نتیجه را دوبار آزمایش کند!

 
اگر کسی در سختی ودشواری بتو رو آورد آنچه از دستت بر می آید انجام بده  و چنانچه

 مقدور نبود در پیدا کردن کسی که توانائی حل مشکل او را داشته باشد یاریش بده ولی 

 هرگز تنها رهایش مکن همدلی تو به تنهائی خود آرامش بیشتری برای او خواهد بود! 


کسی را که دوبار بتو پشت میکند بار سوم دوست خطاب مکن! 


زمانی که فرزندت اشتباهی را  بطور غیر عمدی مرتکب میشود و خود از آن بشدت

در رنج است هرگز با سرزنش  اشتباه او را یادآوری نکنید چراکه تنها به تاثر او دامن زده

 و اعتماد بنفس  او سلب میشود فرزند باید این را بداند که باتمامی اشتباهات او همواره

 دوستش دارید و  احساس شما باو بعنوان فرزند تغییری نخواهد کرد! 


نحوه کلام و انتخاب کلمات شما در صحبت نماینده شخصیت شماست!

 
طرز لباس پوشیدن هر فردی نماینده احترامی ست که به شخص خود قائل میشود!

 
گاهی سکوت کردن بهتر از سخنی ست که باعث اندوه, رنج ,شرم و یا تحقیر دیگران میشود!

 
در جائی که کسی مرکز توجه دیگران قرار میگیرد همیشه بهتر است بدون عجله وبا

 متانت طبع سخنی گفته شود چراکه مردم با همان سخنان اولیه روی شما قضاوت میکنند

 وباز پس گرفتن بعضی سخنها ساده نیست!!! 


 هرگز قدرت بازو و بدنی یک انسان ملاک قدرتمندی او نیست, قدرتمند کسی است که بسادگی

 زیر بار زندگی پشت خم نمیکند!   


به قلم : فرزانه شیدا

سروده ای از فرزانه شیدا


گناهم چیست؟

میان سیـنه فریادیست

 درون سینـه ام یک خــشم

 ودردی مانده در بغــض گلویم

.....با نگاهی تر

 وچشمم

خیره برآن آینه 

 لبریز اندوه است

وبس رنجیده خاطر

 ...خیره مانده در نگاه موفریاد است

و اندوه است...

و یک دل ...بس شـکسته

... غرقه در گفتار

 میان آینه با دیدگان تر

نگاهش خیره مانده در نگاه من

گناهش بی گناهی هاست

و از آن دل که جز عشقی

درونش نیست ...

فقط مانده نگاهی تر

...و بس محزون

میان آینه

در خیرگی بر دیدگان من

  چه گویم دیدگانم را

که میخواهد

 جواب قلب من باشد

که میخواهد

 نگرید بیش از این با درد

!!! 

    ومن در باور خود هرچه میگردم

گناهی را نمی بینم

که محکومش شوم

 اینگونه با تلخی ء بد بینی

که "من" جز "من" نبودم 

  در تمام زندگی با خود

ویا با دیگــــــری هر کــس

 ...که با او همسخن گشتم

 و حتی باور من نیز

به بُهت ءحیرتی بر من نظر دوزد

و می پرسد مداوم پشت هم

.بی هر درنگی از منو از دل:

 درمیان اینهمه

" باید نباید ها"گناهم چیست؟

!!!
 بجز یک همدلی یک دوستی..

یک مهربان دل بودنی.. 

در زندگانی من چه بودم

.....باور من چیست؟

مگر قلبی شکستم

یاکسی رنجاندم از ظلمی

؟؟!!...

 مگر جز مهربانی

راه دیگر رفته این قلبم؟؟؟

 مگر جز بر امیدی

حرف دیگر بر زبانم بوده با هر یک دل

 نومید....

 مگر بر گریه وتنهائی قلبی 

بجز یک مهربان بودم؟!

مگر هر دل

نباید همدل همرا ه و یاور وار

بپاخیزد برای یک دل دیگر

به همراهی بدلداری؟

گناهم چیست.....

دلی بودم بیک باور

که دنیا مظهر عشق ومحبت....

 مهربانی هاست

 چه خوش باور چه ابله بوده این قلبم

!!!
خداوندا همه اینها ...

چه شد در سینه های ما؟

بگو آن باور زیبائ ما ......

یک باور از رویاست ؟

بگو این داوری ها چیست؟

کجا ی زندگی گم شد...

همه ایمان و باورها

!!!
کجای راه من بوده

 خطا در بازی اینها؟!

اگر شعری نوشتم شعر قلبم بود...

 اگر حرفی زدم

 ....آئین مهری در کلامم بود...

اگر پندی دهم

جز از ره یک مهربانی نیست

چه میگویند....... چه میخواهند؟

من اما " من " فقط بودم....

 نه نیرنگی شناسم

در وجود خود.....

نه ننگی را پذیرم بر دلم هرگز

که این دل هم نشانش.....

جز محبت نیست

!!!ورنگ سرخ دل...

 رنگی بجز رنگ صداقت نیست

!!! 

همه این داوریها

ازسیاهیهای قلب ء مردمی فانی ست

...که قلبش

 آشنا با گفته های پاک یزدان نیست

!!!

من اما من فقط بودم

"و "من"بودن گناهی نیست 

!!!

چو میدانم

دلم از هر گناهی عاری وخالیست

چنین بودن گناهی نیست

!!!
و تو ای آنکه بی رحمانه تازیدی...

به قلب سرخ یک عاشق ..

که قلبش

ماءمن عشق و عطوفت بود....

تو خود را سوزنی زن

تاکه دریابی گناهت چیست

!!!!
که ناحق تاختن بر دیگری.....

لطف و محبت نیست '''

و راه آن خداوندی که میگوئی

چنین ره نیست

مرا درسینه ام یک خانه ’سرخی ست

در آن عشق و محبت..

 غصه واندوه ...

در آن شور و رفاقت تا ابد انبوه

!!

درونم مظهر مهر و امید و

گلشن صدآرزوها بوده ست

 .... پر از عشق خداوندی

که شاهد بوده قلبم را

!!!

مرا آن خانه ای بوده...

که نامش بوده "دل" از لحظهء آغاز

دل ما بود...و این دل پر از خواهش بود...

پُر از شوق رهائی ها...پُ

ر از عشق خداوندی...که بامن

بوده وُ همواره خواهد بود

!!!کنون اما... کنون اما... دگر افتاده زیر پا...

 دل دل شیدائی همواره محزونم

دلی که بی سبب نامردمی میدید...

دلی که عاقبت از دست تو خون شد

من اما " من " فقط بودم...'

'من اما " من " فقط بودم...

دلی تنها...دلی تنها

 

سروده : ف.شیدا/ فرزانه شیدا

1384


استاد شهریار-شعری از فرزانه شیدا

بـیو گـرافـی استاد شهـریار  

به قـلم جـناب آقای زاهـدی دوست استاد

اصولاً شرح حال و خاطرات زندگی شهـریار در خلال اشعـارش خوانده می شود و

هـر نوع تـفسیر و تعـبـیـری کـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگی او نزدیک است و حقـیـقـتاً

 حیف است که آن خاطرات از پـرده رؤیا و افسانه خارج شود. 

گو اینکه اگـر شأن نزول و عـلت پـیـدایش هـر یک از اشعـار شهـریار نوشـته شود

در نظر خیلی از مردم ارزش هـر قـطعـه شاید ده برابر بالا برود، ولی با وجود این دلالت شعـر

را نـباید محـدود کرد.

شهـریار یک عشق اولی آتـشین دارد که خود آن را عشق مجاز نامیده.

در این کوره است که شهـریار گـداخـته و تصـویه می شود. غالـب غـزلهـای سوزناک او، که به

ذائـقـه عـمـوم خوش آیـنـد است، یادگـار این دوره است. این عـشـق مـجاز اسـت کـه در قـصـیـده

( زفاف شاعر ) کـه شب عـروسی معـشوقه هـم هـست، با یک قوس صعـودی اوج گـرفـتـه،

به عـشق عـرفانی و الهـی تـبدیل می شود. ولی به قـول خودش مـدتی این عـشق مجاز به

حال سکـرات بوده و حسن طبـیـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولی

برای او تجـلی کرده و شهـریارهـم با زبان اولی با او صحـبت کرده است. 

بعـد از عـشق اولی، شهـریار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشین به تمام

مظاهـر طبـیعـت عـشق می ورزیده و می توان گـفت که در این مراحل مثـل مولانا،

که شمس تـبریزی و صلاح الدین و حسام الدین را مظهـر حسن ازل قـرار داده،

 با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد

 خود نـرد عـشق می بازد. بـیـشتر هـمین دوستان هـستـند که مخاطب شعـر و انگـیزهًَ احساسات

 او واقع می شوند. از دوستان شهـریار می تـوان مرحوم شهـیار، مرحوم استاد صبا،

استاد نـیما،

 فـیروزکوهـی، تـفـضـلی، سایه و نگـارنده و چـند نـفر دیگـر را اسم بـرد. 

شرح عـشق طولانی و آتـشین شهـریار در غـزلهـای ماه سفر کرده، توشهً سفـر،

پـروانه در آتـش، غـوغای غـروب و بوی پـیراهـن مشـروح است و زمان سخـتی آن عـشق در قـصیده

 پـرتـو پـایـنده بـیان شده است و غـزلهـای یار قـدیم، خـمار شـباب، ناله ناکامی، شاهـد پـنداری،

 شکـرین پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران و نالـه نومیـدی و غـروب نـیـشابور حالات شاعـر را در جـریان

 مخـتـلف آن عـشق حکـایت می کـند و غـزلهـا یا اشعـار دیگـری شهـریار در دیوان خود از

خاطرات آن عـشق دارد از قـبـیل حالا چـرا، دستم به دامانـت و غـیره که مطالعـهً آنهـا

به خوانندگـان عـزیز نـشاط می دهـد.

عـشقهـای عارفانه شهـریار را می توان در خلال غـزلهـای انتـظار، جمع و تـفریق،

 وحشی شکـار، یوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و نای شـبان و

 اشگ مریم، دو مرغ بـهـشتی و غـزلهـای ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و

خیلی آثـار دیگـر

 مشاهـده کرد.  برای آن که سینمای عـشقی شهـریار را تـماشا کـنید، کافی است که

فـیلمهای عـشقی او را که از دل پاک او تـراوش کرده در صفحات دیوان بـیابـید

و جلوی نور دقـیق چـشم و روشـنی دل بگـذاریـد هـرچـه ملاحـضه کردید

هـمان است که شهـریار می خواسته است.

زبان شعـر شهـریار خـیلی ساده است. 

محـرومیت و ناکامی های شهـریار در غـزلهـای گوهـر فروش، ناکامی ها،

 جرس کاروان، ناله روح، مثـنوی شعـر، حکـمت، زفاف شاعـر و سرنوشت عـشق

به زبان شهـریار بـیان شده است و محـتاج به بـیان من نـیست.

خیلی از خاطرات تـلخ و شیروین شهـریار از کودکی تا امروز در هـذیان دل، حیدر بابا،

مومیایی و افسانهً شب به نـظر می رسد و با مطالعـه آنهـاخاطرات مزبور مشاهـده می شود. 

شهـریار روشن بـین است و از اول زندگی به وسیله رویأ هـدایت می شده است.

دو خواب او که در بچـگی و اوایل جـوانی دیده، معـروف است و دیگـران هـم نوشته اند.

اولی خوابی است که در سیزده سالگی موقعـی که با قـافله از تـبریز به سوی

 تهـران حرکت کرده بود، در اولین منزل بـین راه - قـریه باسمنج - دیده است؛ و

 شرح آن این است که شهـریار در خواب می بـیـند که بر روی قـلل کوهـها طبل بزرگی

 را می کوبـند و صدای آن طبل

در اطراف و جـوانب می پـیچـد و به قدری صدای آن رعـد آساست که خودش نـیز

 وحشت می کـند. این خواب شهـریار را می توان به شهـرتی که پـیدا کرده

 و بعـدها هـم بـیشتر خواهـد شد تعـبـیر کرد. 

خواب دوم را شهـریار در 19 سالگـی می بـیـند، و آن زمانی است که عـشق اولی

شهـریار دوران آخری خود را طی می کـند و شرح خواب مجملا آن است که شهـریار مـشاهـده

می کـند در استـخر بهـجت آباد ( قـریه یی واقع در شمال تهـران که سابقاً آباد و با صفا و محـل

 گـردش اهـالی تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقعهً خود مشغـول شـنا

است و غـفلتاً معـشوقه را می بـیـند که به زیر آب می رود، و شهـریار هـم بدنبال او به زیر آب رفـته،

هـر چـه جسـتجو می کـند، اثـری از معـشوقه نمی یابد؛ و در قعـر استخر سنگی به دست

شهـریار می افـتد که چـون روی آب می آید ملاحضه می کـند که آن سنگ،

 گوهـر درخشانی است که دنـیا را چـون آفتاب روشن می کند و می شنود

که از اطراف می گویند گوهـر شب چـراغ را یافته است.

 این خواب شهـریار هـم بـدین گـونه تعـبـیر شد که معـشوقـه در مـدت نـزدیکی از کف شهـریار

رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـریار به شعـر گـفـته شده است

 و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه ای برای شهـریار دست می دهـد که گـوهـر عـشق

 و عـرفان معـنوی را در نـتـیجه آن تحـول می یابد.  

شعـر خواندن شهـریار طرز مخصوصی دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـیه و ژست

 و آهـنگ صدا هـمراه موضوعـات تـغـیـیر می کـند و در مـواقـع حسـاس شعـری

 بغـض گـلوی او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشک می شود و شـنونده را کاملا

 منـقـلب مـی کـند. 

شهـریار در موقعـی که شعـر می گـوید به قـدری در تـخـیل و اندیشه آن حالت

فرو می رود که از موقعـیت و جا و حال خود بی خـبر می شود.  شرح زیر نمونهً یکی

 از آن حالات است

که نگـارنـده مشاهـده کرده است:  

هـنـگـامی که شهـریار با هـیچ کـس معـاشرت نمی کرد و در را به روی آشنا و بـیگـانه

 بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـیلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزی سر زده

بر او وارد شدم، دیـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روی سر گـذارده

و با حـالـتی آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلی عـلیه السلام مـتوسل می شود.

او را تـکانی دادم و پـرسیدم این چـه حال است که داری؟

شهـریار نفـسی عـمیـق کشیده، با اضهـار قـدردانی گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـی نجات دادی.

 گـفـتم مگـر دیوانه شده ای؟ انسان که در توی اطاق خشک و بی آب و غـرق و خفـه نمی شود.

 شهـریار کاغـذی را از جـلوی خود برداشتـه به دست من داد.  دیدم اشعـاری سروده است

 که جـزو افسانهً شب به نام سـنفونی دریا ملاحضه می کـنـید. 

شهـریار بجـز الهـام شعـر نمی گوید. اغـلب اتـفاق می افـتد که مـدتـهـا می گـذرد،

و هـر چـه سعـی می کـند حتی یک بـیت شعـر هـم نمی تـواند بگـوید.  ولی اتـفاق افـتاده

که در یک شب که موهـبت الهـی به او روی آورده، اثـر زیـبا و مفصلی ساخته است.

 هـمین شاهـکار تخـت جـمشید، کـه یکی از بزرگـترین آثار شهـریار است و

 با اینکه در حدود چـهـارصد بـیت شعـر است در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است.

شهـریار دارای تـوکـلی غـیرقـابل وصف است، و این حالت را من در او از بدو آشـنایی

دیـده ام.  در آن موقع که بعـلت بحـرانهـای عـشق از درس و مـدرسه (کـلاس آخر طب) هـم

صرف نظر کرده و خرج تحـصیلی او بعـلت نارضایتی، از طرف پـدرش قـطع شده بود، گـاه می شد

که شهـریار خـیلی سخت در مضیقه قرار می گـرفت. به من می گـفت که امروز

 باید خرج ما برسد و راهی را قـبلا تعـیـیـن می کرد.

در آن راه که می رفـتـیم، به انـتهـای آن نرسیده وجه خرج چـند روز شاعـر با مراجـعـهً

یک یا دو ارباب رجوع می رسید. 

 با آنکه سالهـا است از آن ایام می گـذرد،

 هـنوز من در حیرت آن پـیش آمدها هـستم. قابل توجه آن بود که ارباب رجوع برای

کارهای مخـتـلفبه شهـریار مـراجـعـه می کردند که گـاهـی به هـنر و حـرفـهً او

هـیچ ارتـباطی نـداشت -

شخـصی مراجـعـه می کرد و برای سنگ قـبر پـدرش شعـری می خواست یا دیگـری

 مراجـعـه می کرد و برای امـر طـبی و عـیادت مـریض از شهـریار استـمداد می جـست،

 از اینـهـا مهـمـتر مراجـعـهً اشخـاص برای گـرفـتن دعـا بود. 

خـدا شـناسی و معـرفـت شهـریار به خـدا و دیـن در غـزلهـای جـلوه جانانه، مناجات،

 درس محـبت، ابـدیـت، بال هـمت و عـشق، درکـوی حـیرت، قـصیده تـوحـید

،راز و نـیاز و شب و عـلی مـندرج است. 

عـلاقـه به آب و خـاک وطن را شهـریار در غـزل عید خون و قصاید مهـمان شهـریور،

آذربایـجان، شـیون شهـریور و بالاخره مثـنوی تخـت جـمشـید به زبان شعـر بـیان کرده است. 

 الـبـته با مطالعه این آثـار به مـیزان وطن پـرستی و ایمان عـمیـقـی که شهـریار به

 آب و خاک ایران و آرزوی تـرقـی و تـعـالی آن دارد پـی بـرده می شود. 

تـلخ ترین خاطره ای که از شهـریار دارم، مرگ مادرش است که در روز 31 تـیرماه 1331

اتـفاق افـتاد - هـمان روز در اداره به این جانب مراجعـه کرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم

 را اطلاع داد - به اتـفاق به بـیمارستان هـزار تخـتخوابی مراجـعـه کرده و نعـش مادرش

 را تحـویل گـرفـته به قـم برده و به خاک سپـردیم. 

 حـالـتی که از آن مـرگ به شهـریار دست داده در منظومه ای وای مادرم نشان

 داده می شود. تا آنجا که می گوید:

می آمدیم و کـله من گیج و منگ بود

انگـار جـیوه در دل من آب می کـنند

پـیـچـیده صحـنه های زمین و زمان به هـم

خاموش و خوفـناک هـمه می گـریختـند

می گـشت آسمان که بـکوبد به مغـز من

دنیا به پـیش چـشم گـنهـکار من سیاه

یک ناله ضعـیف هـم از پـی دوان دوان

می آمد و به گـوش من آهـسته  می خلیـد: 

تـنـهـا شـدی پـسـر! 

شیرین ترین خاطره برای شهـریار این روزها دست می دهـد و آن وقـتی است

که با دخـتر سه ساله اش شهـرزاد مشغـول و سرگـرم ا ست. 

شهـریار در مقابل بچـه کوچک مخـصوصاً که زیـبا و خوش بـیان باشد، بی اندازه حساس

است؛ خوشبختانه شهـرزادش این روزها همان حالت را دارد که برای شهـریا 51 ساله

 نعـمت غـیر مترقبه ای است، موقعی که شهـرزاد با لهـجـه آذربایجانی شعـر و تصـنیف فارسی می خواند،

 شهـریار نمی تواند کـثـرت خوشحالی و شادی خود را مخفی بدارد.

شهـریار نامش سید محـمـد حسین بهـجـت تـبـریـزی است. در اویل شاعـری (بهـجـت) ت

خـلص می کرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست که دو بـیت زیر شاهـد

از دیوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را ( شهـریار ) تعـیـیـن کرد:

که چرخ سکه دولت به نام شهـریاران زد

روم به شهـر خود  و شهـریار خود باشم

و شاعـر ما بهـجت را به شهـریار تـبـدیل کرد و به هـمان نام هـم معـروف شد -

 تاریخ تـولـدش 1285 خورشیدی و نام پـدرش حاجی میرآقا خشگـنابی است

 که از سادات خشگـناب (قـریه نزدیک قره چـمن) و از وکـلای مبرز دادگـستـری تـبـریز

 و مردی فاضل و خوش محاوره و از خوش نویسان دوره خود و با ایمان و کریم الطبع

بوده است و در سال 1313 مرحوم و در قـم مـدفون شد. 

شهـریار تحـصـیلات خود را در مدرسه متحده و فیوضات و متوسطه تـبـریز و دارالفـنون

تهـران خوانده و تا کـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصیل کرده است و در چـند مریض خانه

هـم مدارج اکسترنی و انترنی را گـذرانده است ولی د رسال آخر به عـلل عـشقی

و ناراحـتی خیال و پـیش آمدهای دیگر از ادامه تحـصیل محروم شده است و با وجود

 مجاهـدتهـایی که بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـیب و تکـمیل این یک سال

 تحصیل شد، معـهـذا شهـریار رغـبتی نشان نداد و ناچار شد که وارد خـدمت دولتی

بـشود؛ چـنـد سالی در اداره ثـبت اسناد نیشابور و مشهـد خـدمت کرد و در سال 1315

 به بانک کـشاورزی تهـران داخل شد و تا کـنون هـم در آن دستگـاه خدمت می کند.

شهـرت شهـریار تـقـریـباً بی سابقه است، تمام کشورهای فارسی زبان و ترک زبان،

بلکه هـر جا که ترجـمه یک قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را می سـتایـند. منظومه

 (حـیـدر بابا) نـه تـنـهـا تا کوره ده های آذربایجان، بلکه به ترکـیه و قـفـقاز هـم رفـته

و در ترکـیه و جـمهـوری آذربایجان چـنـدین بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممکن

نیست ترک زبانی منظومه حـیـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود. 

شهـریار در تـبـریز با یکی از بـستگـانش ازدواج کرده، که ثـمره این وصلت دخـتری سه ساله

به نام شهـرزاد و دخـتری پـنج ماهـه بـه نام مریم است. 

شهـریار غـیر از این شرح حال ظاهـری که نوشته شد؛ شرح حال مرموز و اسرار آمیزی

هـم دارد که نویسنده بـیوگـرافی را در امر مشکـلی قـرار می دهـد.  نگـارنـده در این

مورد ناچار بطور خلاصه و سربـسته نکـاتی از آن احوال را شرح دهـم تا اگـر صلاح

 و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـیان شود:

شهـریار در سالهـای 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح که توسط مرحوم دکـتر ثـقـفی

 تـشکـیل می شد شرکت می کـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جراید و مجلات چاپ

 شده است؛ شهـریار در آن مجالس کـشفـیات زیادی کرده است و آن کـشـفـیات او را

 به سیر و سلوکاتی می کـشاند. در سال 1310 به خراسان می رود و تا سال 1314 در آن

صفحات بوده و دنـباله این افـکار را داشتـه است و در سال 1314 که به تهـران مراجـعـت

می کـند، تا سال 1319 این افـکار و اعمال را به شدت بـیـشـتـری تعـقـیت مـی کـند؛

 تا اینکه در سال 1319 داخل جرگـه فـقـر و درویشی می شود و سیر و سلوک این

مرحـله را به سرعـت طی می کـند و در این طریق به قـدری پـیش می رود که بـر حـسب

دسـتور پـیر مرشد قـرار می شود که خـرقـه بگـیرد و جانشین پـیر بـشود.

تکـلیف این عـمل شهـریار را مـدتی در فـکـر و اندیشه عـمیـق قـرار می دهـد و چـنـدین ماه

 در حال تـردید و حـیرت سیر می کـند تا اینکه مـتوجه می شود که پـیـر شدن و احـتمالاً

زیر و بال جـمع کـثـیری را به گـردن گـرفـتن برای شهـریار که مـنظورش معـرفـت الهـی

 است و کـشف حقایق است عـملی دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست.

  اینجاست که شهـریار با توسل به ذات احـدیت و راز و نیازهای شبانه و به کشفیاتی

 عـلوی و معـنوی می رسد و به طوری که خودش می گـوید پـیش آمدی الهـی او

را با روح یکی از اولیاء مرتـبط می کـند و آن مقام مقـدس کلیهً مشکلاتی را که

شهـریار در راه حقـیقـت و عـرفان داشته حل می کند و موارد مبهـم و مجـهـول

برای او کشف می شود.  

باری شهـریار پس از درک این فـیض عـظیم بکـلی تـغـیـیر حالت می دهـد.

دیگـر از آن موقع به بعـد پـی بـردن به افـکار و حالات شهـریار برای خویشان و دوستان

 و آشـنایانش حـتی من مـشکـل شده بود؛ حرفهـایی می زد که درک آنهـا به طور عـادی

 مـقـدور نـبود - اعـمال و رفـتار شهـریار هـم به مـوازات گـفـتارش غـیر قـابل درک

و عـجـیب شده بود. 

شهـریار در سالهای اخیر اقامت در تهـران خـیلی مـیل داشت که به شـیراز بـرود و

در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و این خواست خود را در اشعـار

(ای شیراز و در بارگـاه سعـدی) منعـکس کرده است

ولی بعـدهـا از این فکر منصرف شد و چون در از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود،

 مردد بود کجا برود؛ تا اینکه یک روز به من گـفت که: " مـمکن است سفری از خالق

به خلق داشته باشم " و این هـم از حرفهـایی بود که از او شـنـیـدم و عـقـلم قـد نـمی داد

- تا این که یک روز بی خـبر از هـمه کـس، حـتی از خانواده اش از تهـران حرکت کرد و

خبر او را از تـبریز گـرفـتم. 

بالاخره سید محـمد حسین شهـریار در 27 شهـریـور 1367 خورشیـدی در بـیـمارستان

 مهـر تهـران بدرود حیات گـفت و بـنا به وصیـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا

سرخاب تـبـریـز با شرکت قاطبه مـلت و احـترام کم نظیر به خاک سپـرده شد. چه نیک فرمود:   

برای ما شعـرا نـیـست مـردنی در کـار               کـه شعـرا را ابـدیـت نوشـته اند شعـار

شعری از فرزانه شیدا:

گریه ء پنجره
 
بر دیوار چنگ مزن...آینه را گریان مکن...
 
بهار گرچه خزان دید
 
آسمان گرچه ابری شد
 
باران گرچه بارید
 
نگاه گرچه خیس شد
 
دل شکسته مباش
 
دل در جایگاه خویش... هنوز باقی ست
 
 
خون میچرخد ...با طپشهای دل
 
در رگ وجود
 
پنجره را بازکن
 
تبسمی بر لب گذار...و ببین
 
گل دوباره باز خواهد شد
 
    !!!
فردا هنوز هست   ....
 
بر پشت سر نگاه مکن ....از گذشته  بگذر
 
امروز چو در هم شکستی ...فردائی نخواهد بود
 
بر دیوار چنگ مزن ...آینه را گریان مکن
 
با خود در جدال مباش
 
در نیمه راه جاده ای هنوز!!!!
 
هنور پایان جاده نیست 
 
آینه را با اشک غمگین مکن
 
گلدان خانه را بی آب مگذار
 
خانه را از گرد بشوی
 
دستی ز مهر بر برگها کشیده
 
صدای پرواز پرنده را با گوش جان بشنو
 
آیا می بینی ؟
 
هنوز می توان زنده بود
 
هنوز می توان بر غم دهن کجی کرد و رفت
 
        گریستن را برای پنجره بگذار در روز بارانی 
    
ما هنوز زنده ایم .... منو دل
 
دیر نیست هنوز
 
بی تفاوت بر فردا نگاه مکن
 
و نه حتی به امروز
 
بودن
 
را امیدی خواهم ساخت
 
که ز دیدار بن بست بر جای نماند
 
گریستن را برای پنجره بگذار
 
 در روز بارانی
 
نه برای دل نه برای من در نومیدی
 
!!!
 
شعر از:  ف.  شیدا
 

سایت اختصاصی فریدون مشیری با بیوگرافی او -شعری از فرزانه شیدا

فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جدپدری اش

به واسطه  ماموریت ادرای به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادرشاه بود.

پدر ابراهیم مشیری افشار فرزند محمد در سال ۱۲۷۵ شمسی در همدان متولد

شد و در ایام  جوانی به  تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول

 خدمت گردید.

او نیز از  علاقه مندان به شعر  بود  و در خانواده او همیشه زمزمه اشعار حافظ

و  سعدی و فردوسی به گوش می رسید.

مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران بود و سپس به علت

 ماموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چندسال دوباره به تهران باز گشت

 و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت.

 به گفته خودش: «در سال ۱۳۲۰ که ایران دچار آشفتگی هایی بود و نیروهای متفقین

 از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و

من به ادامه تحصیل مشغول شدم.

 دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینکه در همه دوران کودکی ام به دلیل اینکه شاهد

 وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی مشکلات

 خانوادگی و بیماری مادرم ومسائل دیگر سبب شد که من در سن ۱۸ سالگی در وزارت

 پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت. در همین زمینه شعری

 هم دارم و با عنوان عمر ویران».

مشیری همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان در اداره پست و تلگراف

 مشغول به کار شد و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگی در گذشت که

اثر عمیقی در او بر جا گذاشت. روزها به کار مشغول بودو شبها به تحصیل

 ادامه داد. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامه ها و مجلات

کارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته

 ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. اما کار اداری از یک سو

 و کارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامه تحصیلش مشکلاتی ایجاد کرد،

 اما او کار در مطبوعات را رها نکرد.

 از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. این

صفحات که بعدها به نام هفت تار چنگ نامیده شد، به تمام زمینه های ادبی و

 فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر میپرداخت. بسیاری از

 شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحه معرفی

 شدند.

مشیری در سالهای پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه و زن روز را

 برعهده داشت.



فریدون مشیری در سال ۱۳۳۳ ازدواج کرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوی رشته نقاشی

دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصیل را ادامه نداد و به

کار مشغول شد. فرزندان فریدون مشیری، بهار (متولد ۱۳۳۴) و بابک (متولد ۱۳۳۸) هر دو در

رشته معماری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و دانشکده معماری دانشگاه ملی

ایران تحصیل کردند.



مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریبا از پانزده سالگی شروع کرد. سروده های

نوجوانی او تحت تأثیر شاهنامه خوانی های پدرش شکل گرفته که از آن جمله این شعر

مربوط به پانزده سالگی اوست



: چرا کشور ما شده زیر دست

چرا رشته ملک از هم گسست

چرا هر که آید زبیگانگان

پی قتل ایران ببندد میان

چرا جان ایرانیان شد عزیز

چرا بر ندارد کسی تیغ تیز

برانید دشمن ز ایران زمین

که دنیا بود حلقه، ایران نگین

چو از خاتکی این نگین کم شود

همه دیده ها پر زشبنم شود



انگیزه سرودن این شعر واقعه شهریور ۱۳۲۰ بوده است. اولین مجموعه شعرش با نام تشنه

 توفان در ۲۸ سالگی با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی به چاپ رسید (نوروز سال ۱۳۳۴).

خود او درباره این مجموعه میگوید: «چهارپاره هایی بود که گاهی سه مصرع مساوی با یک

قطعه کوتاه داشت، هم وزن داشت، هم قافیه و هم معنا، آن زمان چندین نفر از جمله نادر

نادرپور، هوشنگ ابتهاج(سایه)، سیاوش کسرایی، اخوان ثالث و محمدزهری بودند که به

همین سبک شعر میگفتند و همه شاعرانی نامدار شدند، زیرا به شعر گذشته بی اعتنا نبودند.

اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه کامل داشتیم، یعنی آثار سعدی، حافظ، رودکی،

 فردوسی و ... را خوانده بودیم، در مورد آنها بحث میکردیم و بر آن تکیه میکردیم.»

مشیری توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و در پی همین دلبستگی طی سالهای ۱۳۵۰

 تا ۱۳۵۷ عضویت شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت، و در کنار هوشنگ ابتهاج، سیمین

بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی، و غنی ساختن برنامه

 گلهای تازه رادیو ایران در آن سالها داشت. این آشنایی با موسیقی و تئاتر ایران از سالهای

خیلی دور از طریق خانواده مادری به او منتقل شده بود. فضل الله بایگان دایی ایشان در تئاتر

بازی میکرد و منزل او در خیابان لاله زار قرار داشت و در آن سالهایی که از مشهد به تهران

می آمدند هر شب شب موسیقی گوش میکردند. مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن

صبا نیز با فضل الله بایگان دوست بودند و شبها به نواختن سه تار یا ویولون میپرداختند، و

مشیری که در آن زمان ۱۵-۱۴ سال داشت مشتاقانه به شنیدن این موسیقی دل می داد.

فریدون مشیری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و آمریکا سفر کرد و مراسم شعرخوانی او در

شهرهای کلن، لیمبورگ و فرانکفورت و همچنین در ۲۴ ایالت آمریکا از جمله در دانشگاه های

 برکلی و نیوجرسی به طور بی سابقه ای مورد توجه دوستداران ادبیات ایران قرار گرفت. در

سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعر خوانی در چندین شهر از جمله استکهلم و

مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.

سرانجام...


فریدون مشیری پس از نیم قرن حضور در فضای شعر زمانه اش ، سرانجام در آبان ماه 1379

در سن 74 سالگی بر اثر بیماری، چشم از جهان فرو بست.

سیری در اشعار

فریدون مشیری از دوران خردسالی به شعر علاقه داشت و در دوران دبیرستان و سال اول

دانشگاه دفتری از غزل و مثنوی ترتیب داد.آشنایی با شعر نو و قالب های آثار او را از ادامه

شیوه کهن باز داشت.

مشیری، نه اسیر تعصبات سنت گرایان شد، نه مجذوب نوپردازان. راهی را که او برگزید،

تعادلی در شعر نوین ایران بود. به این معنا که، او شکستن قالبهای عروضی، و کوتاه و بلند

 شدن مصرع ها و استفاده ی بجا و منطقی قافیه را پذیرفته و از لحاظ محتوی و مفهوم هم با

نگاهی تازه و نو به طبیعت، اشیاء، اشخاص و آمیختن آنها با احساس و نازک اندیشی های

خاص خود، به شعرش چهره ای کاملاً مشخص داده بود .

استاد فقید، دکتر عبدالحسین زرین کوب، درباره فریدون مشیری گفته است: « با چنین زبان

ساده، روشن و درخشانی است که فریدون، واژه به واژه با ما حرف می زند، حرفهایی را

میزند که مال خود اوست، نه ابهام گرایی رندانه، شعر او را تا حد هذیان، نامفهوم می کند و نه

 شعار خالی از شعور آن را به وسیله مریدپروری و خودنمایی می سازد. شعر او، زبان در

 سخن شاعری است که دوست ندارد در پناه جبهه خاص، مکتب خاص و دیدگاه خاص خود را

 از اهل عصر جدا سازد. او بی ریا عشق را می ستاید، انسان را می ستاید و ایران را که جان

او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد.»

فریدون مشیری در دوران شاعری خود، در هیچ دورانی متوقف نشد، شعرش بازتابی است از

همه مظاهر زندگی و حوادثی که پیرامون او در جهان گذشته و همواره، ستایشگر خوبی و

پاکی و زیبایی، و بیانگر همه احساسات و عواطف انسانی بوده و بیش از همه خدمتگزار

انسانیت است.



ویژگی سخن

بی گمان شاعر در هر جایگاه اجتماعی که ایستاده باشد نخستین مولفه مردمی بودنش است

 ، و به اعتقاد بسیاری از اهل نظرفریدون مشیری شاعری از دیار مهربانی و شعرش ، همواره

 پر از لحظه های عشق و عاطفه های مردمی بود .


او شاعری است که با سادگی و صمیمیت و قلب مهربان و اشعار لطیفش، شاعر ، مهربانی،

طبیعت و انسانیت نام گرفته است . لطافت کلام او و صداقت او درشعر باعث شد که در دهه

30 در شمارمهمترین شاعران معاصر قراربگیرد.آثار اولیه مشیری بصورت شعر موزو ن و

مقفی بود که سرودن آن را هیچگاه ترک نکرد .



مشیری شاعری است صمیمی و صادق که شعرش آینه تمام نمای احوال و صفات اوست .

ادیبی که در همه حال حرمت زبان و اهل زبان را حفظ می کند.اندیشه هایش انسان دوستانه

 است و برای احساسات و عواطف عاشقانه از لطیف ترین و زیبا ترین واژه ها و تعبیرها سود

 می جوید.



مشیری از همان دوران نوجوانی و جوانی به حوزه شعر عشق می ورزید و زبان عاشقانه

سرایی را پیوسته بر سته و بر جسته تر می کرد .او پیوسته پاسدار مهربانی بود :



هر جا که رسیده ام سخن از مهر گفته ام

آوخ ، پاسخی به سزا کم شنفته ام !!



در حیات شعریش پیوسته انسان و عشق را ستوده و به ویژه در سالهای اخیر این سروده ها

 پیوسته با رنگ و بوی وطن دوستی و انسان گرایی بومی نیز همراه بود .



آثار

کتابهای شعر :

تشنه توفان، گناه دریا، نایافته، ابر و کوچه، بهار را باور کن، از خاموشی، مروارید مهر، آه باران،

 از دیار آشتی، با پنج سخن سرا، لحظه ها و احساس، آواز آن پرنده غمگین.



گزینه های اشعار :

پرواز با خورشید، برگزیده ها، گزینه اشعار سه دفتر، دلاویزترین، یک آسمان پرنده، و همچنین

برگزیده ای از کتاب اسرار التوحید به نام یکسان نگریستن.


نمونه‌ای از شعرهای لطیف مشیری که دریاد اغلب شعردوستان هست شعری است بنام

کوچه که شاید بتوان او را گویای شخصیت کامل شعری مشیری دانست.



بی تو مهتاب شبی باز ازآن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره بدنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

درنهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

...

درباره مشیری و شعر مشیری منتقد ین بسیاری نظر داده‌اند اما درمیان منتقدین خارجی

ردلف گلیکه، نویسنده وپژوهشگر سویسی که دررشته ادبیات فارسی دری تحصیل وتحقیق

کرده در مقاله‌ای بنام « die tot» درباره شعر فریدون مشیری چنین داوری کرده‌است: "چنین

 به نظر می‌رسد که فریدون مشیری چون معدودی از شاعران رسالت دارد که به شکرانه

 وسعت دانشش و اطمینان و حساسیت درجمله‌بندی اش آن شکاف مصنوعی را که

درگذشته ی نزدیک کشمکش‌هایی میان نوپردازان و سنت‌گرایان ایجاد شده بود ،ببندد. "


وزیباترین ومعروفترین شعر او

«پرواز با خورشید»

بگذار که بر شاخه این صبح دلاویز
 بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال
پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور از آن قله پر برف
آغوش کند باز همه مهر همه ناز
سیمرغ طلایی پر و بالی است که چون من
از لانه برون آمده دارد سر پرواز
پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست
پرواز به آنجا که سرود است و سرور است
آنجا که سراپای تو در روشنی صبح
رویای شرابی است که در جام بلور است
آنجا که سحر گونه گلگون تو در خواب
از بوسه خورشید چون برگ گل ناز است
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است
من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم که نپویم
هر صبح در آیینه جادویی خورشید
 چون می نگرم او همه من من همه اویم
او روشنی و گرمی بازار وجود است
 درسینه من نیز دلی گرم تر از اوست
او یک سر آسوده به بالین ننهادست
من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست
ما هر دو در این صبح طربناک بهاری
از خلوت و خاموشی شب پا به فراریم
ما هر دو در آغوش پر از مهر طبیعت
با دیده جان محو تماشای بهاریم
ما آتش افتاده به نیزار ملالیم
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
بگذار که سرمست و غزلخوان من و خورشید
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم

>> دریافت آواز با صدای استاد شجریان  (پرسه خوانی)
کلام : زنده یاد فریدون مشیری
آهنگساز : استاد حسین یوسف زمانی

پیانو : حریر شریعت زاده
آلبوم : بوی باران

--------------------------------------

گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد ؟

گلچهره مپرس پروانه ی تو بی تو کجا رها شد ؟

مپرس... مپرس...

مرنجان دلت را خدا را

 رها کن غمت را رها کن

مخور غم ، مخور غم نگارا

مخور غم  ، مخور غم نگارا

 

گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد ؟

مپرس ... مپرس...

 

وشعری از فــرزانه شــیدا

 

نام شعر: نقــاشــی

 

 

                                                 نقاشی

 

 

              واژه ها!!!...
 
 
از چه چنین گشته دلم ؟؟؟!!!
 

         هر سخن در قفس سینه

 

 

 گرفتار شده ست  

                                     هر چه خواهم که بگویم از دل 

 

 

                 بی سخن میمانم

 

          باز یک  حرف بدنبال حروفی دیگر

                                           در درون می چرخد

               خیره بر دفتر خود میمانم

 

 

                           حرفها بسیار است

 

 

                                             لیک خاموشتر از خاموشم

 

                        دل سبک نیست به این جمله وآن جمله

 

 

                                            که نقشی دارد در درون ذهنم 

 

                         جای آن حس سبک گشتن

 

             و عاری شدن از غم خالیست

 

 

                           واژه ها  در نگهم

 

 

                                    همچو یک  نقاشی ست 

                         زندگانی هم نیز !

 

                                گرچه سرشار ز رنگ لیک

 

                                              

                                            تنها در قاب

 

                                              نقش یک تصویریست

 

     در سکوتی مبهم
 
 

                                      و درون  دل من

 

                                                

                      همهمه غوغائیست

 

                              لیک لبها به  سکوت 

 

        دیده حیران و نگه بر هر سو 

 

                           باز هم چشم نبیند جائی

 

            سر پر اندیشه  ..پر از افکار است

 

                               لیک در جمله نمی گیرد شکل

 

                    و نمیدانم من به چه سان باید گفت؟!

 

                         اینقدر میدانم که بدل « رنگ سکوت »

 

                                          باز پررنگ ترین نقاشی ست

 

                                        وبسی دلگیرم !

 

                و بیادم آمد غم دلگیر« فروغ»

 

                       آندمی را که نوشت :

 

 

                                     من بسی مردن را زندگانی کردم

 

                                    و دلم را دیدم که همانند «فروغ»  

 

                      مانده در حاشیه ها و

                                               

 ز غم دلگیر است

 

                    زندگی  دورتر از من جاریست

 

                            و دلم میخواهد  رنگ پر رنگ سکوت

 

               جای خود رابدهد به زلالی همان اشعاری

 

                               که به نقاشی اندیشه من رنگی داد

 

                                     و دلم زیست به عشق

 

                                           ف.شیدا  یکشنبه28خرداد1385