؛به شیدائی: کسی ؛؛فرزانه ات ؛؛نیست؛ -سروده فرزانه شیدا

 
؛به شیدائی: کسی ؛؛فرزانه ات ؛؛نیست؛
 
 
برودیگر مرا حرفی بلب نیست
چو دل میمیرد اما... بر تو تب نیست!

برو کین ساحل ما موج غمهاست
مرا طوفان غم در سینه برپاست

برو... حتی نمیگویم که بازآ
نمیجویم ترا ...دیگر بفردا...


برو دیگر نمیگیرم نشانت
زخاطر میبرم آن دیدگانت

مرا از اوج عشق وشور وشادی
فرو بردی به قعرنامرادی

مرا از آن بلندای محبت
رساندی تا سیاهی های محنت


کنون همچون غریقی کنج ساحل
فتادم از غمت غمگین وبیدل


مرا این عاشقی تا غم کشانده
ولی حرفی دگر بر لب نمانده!


اگر این تک نفس هم بی تو سرشد
بدان عشق توهم از سر بدر شد

کنون دیگر برو حرفی مرا نیست!
خدای ما ...زقلب ما جدا نیست


خود او درمان کند اندوه دل را
اگرچه مانده ام غمگین وتنها!


چو نومیدی بدیدم از تو هم نیز
دگر صبرم شده از غصه لبریز

برو دیگر نمیخواهم بمانی
ولی باید فقط اینرا بدانی:

کسی هرگز چو من دیوانه ات نیست
به ؛ شیدائی؛ کسی ؛فرزانه ات ؛ نیست!

برو با قلب ما هم بی وفا باش
توهم چون دیگران جور وجفا باش


برو این زندگی را جستجو کن
تمام زندگی را زیر ورو کن

برو از کف بده این قلب ما را
نمی یابی چومن دیگر بدنیا

کنون با قلب ویران همنشینم
دگر با هجر تو خلوت نشینم


ترا از سوز قلبم با خبر نیست
ولی دل را شکستن هم هنر نیست!


بروکس همچومن دیوانه ات نیست
؛به شیدائی: کسی ؛؛فرزانه ات ؛؛نیست؛

۱۳ فروردین ۱۳۸۷/۱۹ آپریل۲۰۰۸

سروده فـــرزانه شـــیدا
 
 
از سایت شعر نو:
 

پیوند شعری از فرزانه شیدا= ف.شیدا

 
 

 

به پیوندی که بستم با تو و عشقت

 

قسم خوردم بپایت باز

 

که از دل جز دلت را من نمیخواهم

 

و اما قظره اشکی

 

در شروع آن جدائی ها

 

روان شد از نگاهم یک شب

 

و همواره بارش داشت تا امروز

 

بجز قلبت

 

مگر چیزی برای دل طلب کردم

 

بجر مهرت مگر از تو

 

چه چیزی را گرفتم

 

در همه تکرار دیدن ها

 

تو اما ساده و آرام

 

چه آسان از کنارم رفتی و

 

قلبم بیکباره

 

میان گلشن زیبای عشقت

 

ابر غم را دید و

 

بار یده ز آنروز کذائی

 

تا همین امروز  

 

و اما آسمان باغ عشق من

 

به سان این دل و دیده

 

که جز عشق تو چیزی را

 

زتو هرگز ... نمی جوئید

 

دگر هرگز طلوع شاد خورشیدی

 

برویش چشم خود نگشود

 

و افسوس

 

و هزاران بار دیگر باز هم افسوس

 

که تو هرگز نفهمیدی

 

که حتی بی تو هم این دل

 

توانش نیست که از عشق تو بگر یزد

 

بسوی شهر شادیها

 

مگر قلبم بجز عشق تو

 

چیزی را طلب میکرد

 

که تو رفتی

 

بدون انکه یک دم بنگری بر پشت خود یکبار

 

مگر جز عشق تو

 

چیزی طلب میکرد این قلبم

 

 سروده فرزانه شیدا/ف.شیدا

 

 http://fsheidaa.blogsky.com/

تهیه و تنظیم اشعار : ف . شیدا...شیواااااماهیچ www.mahich.blogfa.com

 

خود شناسی به قلم جناب آقای اصغر ناظمی

خود شناسی
 
......بیاییدخود را بیشتر بشناسیم.....

 

 

این حقیقت وجودی ماست

 

«نیمه ناشناخته وکشف نشده وجود انسان»

 

 که قابل تجزیه وتفکیک نیست ودچارهیچ انحراف نمی گردد

 

ومبرای ازآلودگی هاست .سرگردان هیچ پرسش وابهامی نمی شود

 

 وآنچه را که دمادم می نگرد دنیای شگفتی وحیرت است

 

 وانسان تنها با کشف حقیقت وجودی خویشتن است

 

 که ازهرگونه انحراف وپلیدی ودیدن

 

 هرگونه آسیب وزیانی مصون ودرامان می ماند

 

 

انسان موجودی آزاد ورها آفریده شده است

 

اما هیچکدام ما ازانسان ها آزاد ورها زندگی نمی کنیم

 

 وهرکدام سرگرم دل مشغولی های خویشتن

 

«ویادراسارت دل مشغولی های خود » هستیم .

 

 دل بستگی ها وتعلقات که نیازمبرم وحیاتی وانسانی ما

 

 نیستند بلکه ابداعات فکر«ذهن شرطی» ما هستند

 

همچنان مارا به خود مشغول می دارند .

 

 

 نکته جالب اینجاست که شاید غالب ما انسان

 

 ها با توجه به وضعیت وساختارروانی «ماهیت ذهنی خویشتن»

 

بسیاری ازاعمال خطا را درخود مشاهده می کنیم ،

 

 خطای مسلم آنها برایمان قابل شهود است

 

وعیب خودرا درک می کنیم اما به دلیل عدم آگاهی

 

 ازماهیت واقعی خویش« ساختاروماهیت ذهن وعملکردفکردرخویشتن»

 

 و صدها دلیل ناموجه ولی عقلانی دیگربیرونی خودرا

 

 توجیه نموده وهمچنان به سرگرمی خودادامه می دهیم .

 

نکته جالب تردیگراین است که هرکدام ازما عیب وخطای دیگران

 

را ریزودرشت دیده وعیوب دیگران را با میکروسکوپ

 

 نگاه می کنیم اما چشم مان را برخطاهای خود بسته وخودرا

 

 بی عیب وفاقد نقص تلقی میکنیم .

 

 حال اگرقضیه برعکس می شد

 

«که لازمه آن کسب آگاهی درمورد ماهیت وساختارذهنی

 

درخود ومشاهده اعمال ورفتارهای فکردرخویشتن است»

 

ودربرابرعیوب خود وضعف های خویش

 

 حساس تروعمیق ترمی شدیم

 

. اول دچارخطای کمتری می گشتیم .

 

چون با بازبودن چشم مان دربرابراعمال خود دیگرکمتردست

 

 به عمل خطامی زدیم . دوم دیگردربرابرعیوب ونواقص

 

 دیگران حساسیت وواکنش مان کم وکمترمی شد

 

 وعیب دیگران را نمی دیدیم بلکه تنها بینای

 

عیب خود ورفع آن بودیم که نتیجتآ آرامش بیشتری

 

 داشتیم ودرگیری کمتری با دیگران پیدا می کردیم

 

 وجهان پرازخشونت وبیرحمی فعلی به دنیایی

 

 سرشارازصلح ودوستی وبرابری وآرامش تبدیل می گردید .

 

 آیا غیرازاین است ؟

 

عیب ذهن ما این است که با تفکرات پیچیده خودش ،

 

 حصاروزندانی برای ما آفریده ومارا قویآ گرفتارخود می نماید

 

. مشکل اینجاست که ما تفکرذهن خودرا

 

«وحی منزل» تلقی کرده واسیرآن می شویم .

 

وشاهکاردراین است که این خطای ذهن ولغزش را بتوانیم

 

 دریک آن ویک لحظه درضمیرخود مشاهده کنیم

 

وهمین مشاهده ناب مارابرای همیشه ازاسارت

 

 ذهن وحشی خود نجات میدهد .

 

البته همین اسارت تراژدی غم انگیززندگی بشری است

 

 که قرنها استمرارودوام یافته است .

 

قبول ویا عدم قبول این واقعیت مشکلی را ازما حل نمی کند

 

 فقط «دیدن» ومشاهده اعمال ذهن درخویشتن است

 

 که مارا رهایی می بخشد .

 

ذهن ما جزجدال وستیزوجزرنج واندوه ومرارت را نمی شناسد

 

 چون قرنهاست که همین قالبهای مخرب را به ذهن خود

 

 القاء کرده ایم وبه آن شناسانده ایم .

 

 ذهن امروزچون یک فایل کامپیوتربا برنامه ریزی هایی

 

 که شده است مارا ناخودآگاهانه دراسارت وقید خود دارد .

 

 اگرهمت کنیم وبا جدیت بیشتری ذهن را تحت مشاهده

 

وبررسی وکنترل خود درآوریم می توانیم

 

 خودمان را با رویت ودیدن «ذهن شرطی»

 

 ازاسارت نجات بدهیم .

 

 

البته لازمه اش مطالعه کتابهای «خودشناسی» است

 

چشم انداز

 

«خود» یک موجود خیالی ووهمی ست که درذهن ما

 

 خانه کرده است

 

 وماعنان اختیارشخصیت وهویت خودرا ناخودآگاهانه به دست

 

او سپرده ایم وهیچگاه به این صرافت نیزنمی افتیم

 

که ازخوابی که اسیرآن شده ایم  بیدارشویم .

 

درصورتیکه همه چیزما وگمشده حقیقی ما

 

 دربیداری ماست که تجلی می کند .

 

وتا زمانی که درخواب باشیم گرفتارتوهم وخیالی بیش نیستیم . 

 

 

آیا فکرمی کنیم تمام توانایی مغزی ما همین است

 

 که ازآن باخبریم یا توانایی های دیگری هم مغزما

 

میتواند داشته باشد ؟

 

 مغزما جززندگی روزمره واندوه ورنج را برای ما

 

 به ارمغان نمی آورد

 

ولی آیا ممکن است ظرفیت های دیگری

 

 نیزمغزداشته باشد که مارا ازخفقان روزمره گی

 

نجات داده وازتنگنای ظلمت وبیم واندوه

 

 رهایی ببخشد ؟..........

 

  مادربیرون ازخویش گرفتارسراب هایی مهلک وفریبنده

 

می شویم که مارا به دیارهلاکت ونیستی روانه می سازند

 

ولی با بازگشت بخویشتن وتفحص وجستجوی عمیق درخود

 

 به نوری لایزال دردرون مان دست می یابیم که مارا

 

 به مقصد واقعی مان رهنمون می گردد

 

منظره

 

 


 

*) لوح محفوظ

 

 

 

 

چرا ،

ازخود نمی پرسیم ؟

چه رازاست اینچنین باما –

به ویرانی کشاند دم به دم مارا .

 

یکی گوید ؛

«من» است ثقل وجود من .

نباشد هیچ وپوچیم ما .

یکی گوید؛

«خود» است فرمانده اعمال

هم اوشرط بقای ماست .

 

***

 

سوال اینجاست ؛

نباشد گر«من» و«ما» ،

                     نیستیم آیا دگربرپا؟

.........................................

تمام«راز» ما این است .

همین مرکز، بلی –

سربسته مارا سرّ تمکین است .

نباشد......... نیستیم آیا ؟

ویانه ،

-         سوء تعبیری

                      دهد بربادعمرما ؟-

 

***

«من»و«ما» ترس وبیم وآرزوو، رنج ومِیلِ ماست .

نیت ها وغرض هامان همه ،

زین های وهو برپاست .

«توجه» گرکه باشد ، میرود این بوالهوس برباد .

به فعل خود نداریم چون توجه –

می شویم پابند این افسون پرغوغا .

 

چنان بیگانه ایم با خویشتن ، صدحیف

حضورروشن خودرا نمی بینیم دراین ماوا .

 

***

 

به خواب افتاده ایم ، زنهار

نمی بیند دریغا ، چشم وگوش ما

 

به خواب افتاده ایم ، ای وای

نمی گردیم ازاین خواب گران بیدار

به «قدرت» می کنیم رو ، هرچه دراین خواب ناهنجار.

روان سازیم رود خون .

مباح است این عمل ،

                                 زینهار.

 

سرابی کورومبهم ، روبرومان نیست ؟

فراترزآن نمی بینیم دگر، اینجا

«خود» است فرمانده اعمال شوم ما

به مردابی کشاند دم به دم مارا .

نمی گردیم چرا ؛

زین خواب شوم خویشتن بیدار؟

 

نمی گردد چرا -

چشم بشریک لحظه آیا باز؟

ببیند همچورودی ، روشن وشفاف وجاری ، هرنفس خودرا

بیابد «لوح محفوظی» که چون آیینه نزد اوست

کند تا بعدازآن ، تاماورای این زمین وآسمان پرواز .

 

***

 

بخوابیم ما

دراین آشفته بازارجهان ، ای داد .

دهیم «خود» را به میلِ خویشتن عمری بقا اما .

«من» آری -

اقتدارما به کف دارد .

نمی خواهیم ببینیم ، خویشتن را لیک هرگز ما .

 

 

 

  

به قلم: اصغر ناظمی در دوشنبه بیست و ششم فروردین 1387
 
منبع:سایت آقای اصغر ناظمی