خبرگزاری دانشجویان ایران - اهواز قباد آذرآیین خاطرنشان کرد: زبانی زنده است که اولا افرادی به آن تکلم کنند و ثانیا آنچه را از آن میخواهیم، به ما بدهد؛ پس زبان فارسی زنده و پویاست. >/>>/>/font>>/> این داستاننویس با بیان اینکه زبان نیز مثل هر پدیدهای پروسه تحولات خاص خود را دارد و این از نشانههای پویایی آن است، در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) در خوزستان، اظهار کرد: طبیعتا هر زبانی به وسیله گویشوران آن تقویت یا تضعیف میشود. از کلمات وارداتی که معادل آنها موجود است، در زبان نباید استفاده کرد؛ چراکه به استقلال زبان آسیب میرساند؛ اما گاهی لغات به دلیل داد و ستد جهانی ناگزیر وارد زبان میشوند که این مسأله گذراست و زبان پویا در گذر زمان زنده و سرافراز باقی میماند. >/>>/>/font>>/> >/>>/>/font>>/> >/>>/>/font>>/> او با تأکید بر محفوظ ماندن زبان پویا بیان کرد: نگرانی از بین رفتن زبان فارسی بیمورد است؛ زیرا اگر توانایی برخورد با فرهنگ مهاجم را نداشت، مانند مصر و سوریه که در مقابل زبان عربی زبانشان تغییر کرد، زبان فارسی به عربی مبدل میشد. حتا میتوان گفت، زبان فارسی روی زبان عربی تأثیر گذاشت. >/>>/>/font>>/> >/>>/>/font>>/> >/>>/>/font>>/> آذرآیین همچنین از روند حیات یک کلمه گفت و افزود: کلمه در گذر زمان چند مرحله را طی میکند؛ منسوخ میشود، معنای جدیدی میگیرد، با همان معنای قبلی به حیاتش ادامه میدهد و علاوه بر معنای گذشته، معنایی جدید میگیرد. این روند طبیعی است و هیچ قانونی نمیتواند جلو آن را بگیرد. >/>>/>/font>>/> >/>>/>/font>>/> >/>>/>/font>>/> این داستاننویس با اشاره به اینکه احیای لغات منسوخشده به زبان لطمه میزند، گفت: ما آن دسته از کلماتی را که باید حفظ کنیم، حفظ میکنیم؛ اما در قبال کلماتی که وارد زبان میشوند، فرهنگستان زبان موظف است معادل مناسبی برایشان بگذارد. >/>>/>/font>>/> >/>>/>/font>>/> او خاطرنشان کرد: در زمینه حفظ و پاسداشت زبان، وظیفه بسیار سنگینی بر عهده شاعر و نویسنده است؛ چراکه یکی از هنرهای آنان واژهسازی نیز هست. آنان با استفاده از غنای ذاتی زبان، تا آنجا که توان داشته باشند، زبان را گسترش میدهند. >/>>/>/font>>/> >/>>/>/font>>/> >/>>/>/font>>/> انتهای پیام کد خبر: 8710-01742 |
http://sport.isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1258343&Lang=P
برگرفته از سایت تازه های ادبی
* ساها شوکران *
گشته ام بانام ساها پدیدار.... امدم چون ذره ناچیز به دیدار
ای مسافر که بی نام در این ره میروی
بازا که جز سوختن ارمغانی برای ما نداری
ای که گرد جهان دل بسی چرخیدی
بیا و دلدادگان را به رخساره ای مدهوش کن
ای که شیدایی وگریزان از من درویش
بیا و چراغ دیده را به نگاهی روشن کن
ساها
گاهی درشت اندامی به دیده اید در نبودنه
گاه خرد به دیده نیاید
اما به زیر پا یه صدا در اید
من همان خردم ای بانو
ساها را می گویم
نویسنده: saha
تمام شدن کور راهی است برای انان که مسلکشان رخوت است
و مسکنشان وادی الممات
اری ای رهگذر ...کمی تامل کن.این ره که میروی راه نوباوه گان
گریزپای است
مرا نه مهری بستر است نه پیمانه هوسی لبریز
که با ان تو را در بر گیرم . .
مرا در هم کلام بودن چیزی جز همتی بلند نبود
در این دارلفنا که از بلاد خرابات مجاز است مرا
جز دلی شیدا در دست هیچ نیست
بر تن تب دار نیاز مرحم زدست بیگانه به هیچ گاه نخواستم
مرا نه انان خوش است نه اینان
بارها گفتم که مرا جام شوکران به دست خوش تر بود
...آری رهگذر
.................
شوکران
نویسنده: saha- ساها شوکران
آخرین راه
بسیار آرام آمدم
شاید.. حتی.. پاورچین
آنقدر آرام که سایه ام نیز
احتیاط میکرد... مبادا
..آه..
گذر ازاین کوچه ها... اما
آنــگونـه کــه مــی پنــداشتم
آسـان نبــود
می ترســـیدم
از دیــدن ودیــده شدن
از دوبــاره ... بر لبــی بودن
در نـــگاهــی جــستجو شــدن
وباز دلشــکسته پـای پـس کشیـدن ورفـتن
آرام ...آرامــتر از
صـــدای قـــلبم
آرامتـر از طپش های درون سینه ام حتی
آرامـــتر آمــدم
وهــمینگونه آرام نیــز ...خـواهم رفــت
مـــرا... دیــگر نـــخواهــی دیــد
کــلامـی زمـن دیگر... نـخواهـی شـــنید
وشـــایــد گاه.... قـــلم
بـاز بـــگرید...
ونــاله ای برخـــیزد
ازســـوزش نـوک قـــلم
بــر واژه های.. دل ِشـــکسته ام
و از اشـــکهای دردآگـــین شــبانه ام
تا ردپــائی بــماند در شــعرم
در آغــوش تـــنهائی
در آشـــیانه شـــعر
در آغـــوش شـــعر
یا درکـــوچــه بــاغ هــای تـــرانــه ام
ودر کنج خلوت شعرم
و عطر... دلتنـــگی بپــاشـــد
دیگر آرام خواهم گرفت..اگرچه بغض در گلــو
آه در ســـینه... تـــنهای تــنها
در دلشـــکستگی ء شـــیداوش روحـــم
که در هــزاربــاره گی زنــدگیــم...
شـــکست آری شـــکست....
بــی هــیچ گنــاهی
امـــا
امــا...زیــن پــس.. مــرا نخواهـی دیــد
نـه تــو...نــه او...نـه هـــیچکس
تـــعجب نــکن
حـــتی اگـــر تــرا نــیز
صـــدا نکــنم...یــا چشــم بــرتـــو ببنـــدم
و خـــلــوتم را... زار بگـــریم
د یــگر جــز شـــعر... ازمن ... هیچ نمانده اســت
نه حتی در آشیانه هایم!!!
اما...مــن
هـــمیشه در ســکوت مــــیروم
مـــن آخـــر ..از بـــدرود بیـــزارم
از خــدا حــافظ گـــفتن ها... در رنــجم
...
بـــسیار.. آخـــرگـــفته ام:
بــــدرود
تــوان بــاردیــگر گـــفتنم نیـــست
نــه دیـــگر بــاتــو...نــه
دیـــگر بــس اســـت ...مـــرا
ســـلامی آغـــاز نمــیکنم دیـــگر
کــه بــدرودی... در پــی داشــته بـاشــد
امــا بـرای تــو.... بــرای او
وبــرای هـــمه
در دل هـــزار هـــزار آرزوی خـــوب را
آرزو میــــکنــم
آه... آمـــدم به آرامـــی
میــروم دگـــربار... آهســــته
ودیگر نــخواهـــم خـــواند... حــتی زیــر لـــب
*هـــمسفر ..آهســـته تر.. ازکـــنار مـــن گـــذر
*راه تـــو.. راه مـــن اســت.. بــی تـــو کـُُـو
یـک هــمسفر
*هـــمسفر ایــن راه مـــا ..
*..راه عـــشق است و صـــفا
بـــردی از یـــاد مــــگر؟؟؟
تــــو وفـــای عـــشق مـــا؟
این اما شــــعری بـــود
در ... روزگـــاری...
کـه بـایــد فـرامــوشـش کنــم
در دوبــاره گـــی... شکـــستن
نـــه... دیــگر نــمیخوانم ...
...نمــی تــوانـم
...نمــی تــوانـم!!!
زیــن پـــس اما
زنــدگانـــیت خـــوش بــاد
کـــه مـــیدانـــم زین پس ...هـــــمیشه
هـــزار خــاطــره را با دل مــی کشـــم
با روح مـــی بـــرم
و در خــــود مــــیمـــیرم
نمیــــگویـــمت: بــامـــید دیــــدار
کــه دیــداری نــخواهــد بــود
نمیــگویــم ونه حتی
تا بـــعد....وآه
چــه بــی ثــمر بــود ایـــن گــذر
چــه پُـــر اثـر بـــر مـــن
فـــقط بــه فـــقط ..مـــیگویـــم تــرا
شـــاد باشـــی وخــوشبـــخت
کــامـــران باشـــی و در امــان خـــــدا
یــادت هـــمراه دلــم مـــیماند
در راه...راه ء رفـــــتن
یـــاد تــــو...تـــو ..و حــــتی تـــو
ای هـــمسفـــر..هـــمسفـــر..
!!!
فـــرزانه شـــــیدا
جمعه ۳۰ شهریور ۱۳۷۸