شعر در خدمت چیست؟ محسن خیمه دوز : از سایت فرهنگ وهنر

منبع اولیه سایت شعرنو
 به مدیریت آقای م.مجتبی:
 
 
منبع سایت فرهنگ وهنر:
=0&mid=2&nid=haupt&news-id=1010
 

شعر در خدمت چیست؟

محسن خیمه دوز : همان‌طور که شاید حق نداشته باشیم

 به نام نوآوری و نوجوئی و نوگرائی و نوپردازی،

معنا را از شعر حذف کنیم و شعر بی معنا را

لایق انسان معنا جو و معنا کاو بدانیم، به نظر می‌رسد

 که حق هم نداشته باشیم با نام شعر و به‌واسطه‌ی شعر به

طرح معناهائی مبادرت کنیم که عموما ً در جهت و

 در خدمت تخریب روحیه‌ی لطیف انسانی و نهایتا ً

 کشتن بی صدا و مظلومانه‌ی روحیه‌ی معنا طلب و

 زیبائی‌جویانه مخاطب عمل می‌کند.

 

یک پاسخ ساده به این سؤال می‌تواند این باشد که شعر

 در خدمت زیبایی و در خدمت خلق زیبایی‌ست.

 به این معنا که هم از زیبایی فرمان می‌برد و هم زیبایی را خلق می‌کند.

 این پاسخ ساده از یکسو بر بنیان‌های عقلانی استوار است و

 از دیگر سو منطبق بر تاریخچه‌ی تولید شعر و زندگی شاعران

تأثیرگذار است. می‌توان پاسخ‌های ساده و پیچیده‌ی دیگری

 نیز به این سؤال ارائه داد.

اما هدف از طرح این سؤال

 (که به‌نوبه‌ی خود پرسش ارزشمندی درباره‌ی شعر

 و فهم ماهیت آن محسوب می‌شود) بیشتر برای توجه به این مطلب

 است که شعر واقعا ً در خدمت چه چیز نیست و یا نباید باشد.

فهم این مطلب راه را برای خلق شعر ناب به نحوی فراهم

 می‌کند که هم شاعر و هم مخاطب به تجربه‌های نوین زیبایی‌شناسانه

 دست می‌یابند بی‌آن‌که شعر در خدمت ارضاء درونیات آن‌ها باشد.

علت طرح این پرسش مواجه شدن با اشعاری در سایت وازنا

( و همین طور در سایر سایت‌های مشابه) است که با تعریف

 انسان‌مدارانه و زیبایی‌شناسانه شعر چندان همخوانی ندارند.

 منظور از تعریف شعر چیزی فراتر از ارئه‌ی تعریف ساده

از شعر، یا ارائه تعریفی از یک سبک متفاوت و یا مغایر

 با سبکی دیگر است.

همان‌طور که شاید حق نداشته باشیم به نام نوآوری و نوجوئی

 و نوگرائی و نوپردازی، معنا را از شعر حذف کنیم و شعر

 بی معنا را لایق انسان معنا جو و معنا کاو بدانیم، به نظر می‌رسد

 که حق هم نداشته باشیم با نام شعر و به‌واسطه‌ی شعر

 به طرح معناهائی مبادرت کنیم که عموما ً در جهت و در

 خدمت تخریب روحیه‌ی لطیف انسانی و نهایتا ً کشتن بی صدا و

 مظلومانه‌ی روحیه‌ی معنا طلب و زیبائی‌جویانه مخاطب عمل می‌کنند.

 اگر قرار باشد شعر فقط در خدمت ارضاء درونیات شاعر

 باشد و به اصطلاح عامیانه شعر فقط برای دل شاعرسروده شود

 بی‌آن‌که توجهی به پیامدهای مطلوب یا نامطلوب روحی،

استتیک و حسی آن در مخاطبان داشته باشد،

در این صورت آیا شعر سرودن با سیگار کشیدن

 یکسان نمی‌شود؟ فرد سیگاری، سیگار را برای خودش

و دل خودش می‌کشد به همین دلیل سهم دیگران فقط دود آن است و بس.

آیا پلشتی‌های حسی و روحی را روی سر و صورت مخاطب

 آوار کردن و درونیات نه چندان زیبا را فرافکنی نمودن،

عملی شاعرانه است؟ با مطالعه‌ی اغلب اشعار این شماره‌ی وازنا

می‌توان به این نتیجه رسید که شعر در حال تبدیل شدن

به سیگار کشیدن است.

چون شاعر را از درون راضی می کند اما مخاطب را دل مرده

 و نا امید و مأیوس و مچاله شده به حال خود رها می‌سازد

 و این در حالی‌ست که هر گاه با روحیه‌ای نیازمند و تشنه شعر

 به دنیای شاعران بزرگ و یا به شعر های ماندگار برخی شاعران

مراجعه می‌کنیم با یک تجربه‌ی حسی سرشار از زندگی،

 زیبائی، غرور و عظمت مواجه می‌شویم.

 تجربه‌ای که در مواجه با اشعار این شماره‌ی سایت وازنا

 به یک‌ باره معکوس می‌شود.

 نگاه کنید به حضور حیرت‌انگیز این همه شعر نا امید کننده،

 ویران‌گر و میراننده هر گونه حس زیبائی‌شناسانه

 در شماره‌ی آبان ماه سایت وازنا.

این همه سخن از مرگ، بدبختی، آوارگی، آتش گرفتن،

سوختن، گم شدن، بیچاره شدن، در بدر شدن، کشتن خود،

 کشتن دیگری، درد دست، درد کمر، درد پا، درد دل، درد ...

برای چیست؟

برای خلق کدام معنا؟ برای خلق کدام حس زیبائی‌شناسانه

و برای ایجاد کدام روحیه‌ی پر غرور انسانی که

 بتواند در کوران دشواری‌های یک جامعه‌ی عقب مانده‌ی آسیائی ،

 انسان و انسانیت او را سر پا نگه دارد؟

یک دلیل این و ضعیت را می‌توان درغیبت تفکر از شعر دانست

و یک علت بروز این وضعیت را حاکمیت تدریجی مناسبات نامطلوب

 محیط بر شاعران.

و حال آن‌که مقام شاعری، مقامی کاملا ً بر عکس این وضعیت است.

شاعران به عنوان حاملان شعور، هم حامل حکمت زمانه‌اند و

 هم مسلط بر جهان نامطلوب پیرامون.

شاعران، خالق و منادی جهان های ممکنی هستند که وجود ندارند

 اما می‌توانند وجود داشته باشند و بلکه باید وجود داشته باشند.

با این نگاه به شعر و شاعریت، عبارات و مفاهیم و واژه‌های بکار

رفته در اشعار آبان ماه سایت وازنا را چگونه می توان تعبیر کرد‌؟

عباراتی از قبیل :

- تاول امید ! ، مکیدن زخم زمانه ، رگ های لهیده ، دستان تکیده ،

 چرکاب حنجره ها ، سیل تلخ افیون ، گرداب تعفن ،

 زنان مدفون و محکوم ، انهدام تصویر ، ازدحام گنگ ،

 رنج غمبار اندیشه ، ضیافت خونبار.

- محتوی قوطی در معجون تلخ رگ ،

عُق کردن روی رد پای مردان ، تسلیم موجب قربت ،

 نیش زدن مار به تن ، بوی خون تازه از بستر !! ،

 ازدحام زهر از دهان مار ، دستمال مچاله ، آزمایش های دل و روده ،

 زهر مار با دو قاشق مربا خوری ، شهر حرامزاده .

- رز های زرد پژمرده ، بالا آوردن غذای مسموم دیشب ،

 خش خش جاروی رفتگر .

- جنایت از جهات مختلف ، چاه های تو در تو ، قاطی مرده ها ،

 تکه پاره های کارد .

- ناسازگاری با سایه خویش ، انداختن آب دهان بر سایه خویش .

- کلاف پیچ در پیچ ، سر نخ هیچ ، هیچ .

- سفارش دادن تابوت .

- تبدیل صدا به طنین زمستان .

- کودکی های شکسته ، قاب های کهنه ، آرزوهای خسته ،

خواب های پریده ، گلبرگ های پرپر، لحظه های خستگی .

- دفاع از گرگ ها.

- سوراخ کردن قلب به اندازه کلاغ سیاه ، قار قار قناری ،

خفه کردن قناری .

- خراب شدن تو دستای خود .

- ایستادن بر ویرانی خویش ، فاصله اتاق خواب تا قبر را

اندازه گرفتن ، در هم شکستن استخوان ها، روح دو روی سیاه .

- آویزان من ، آویزان آدم های ایستاده ، مرد شکسته قلب از

 قاب بیرون زده ، خاک شدن .

- پرتاب خون توی صورت ، کرم هائی که در تن می زایند ،

 جفت گیری با خدای مردگان ، بچه زائیدن توی جهنم ،

 کتاب مردگان ، سرزمین مردگان ، ساختن تندیس زن با یک سوراخ .

- نفس های هرز در برابر مرگ.

- پیکر دلیران مردگان.

- شانه به شانه مرگ، غروب بد فردا .

- پیچیدن نفیر جنگ و ویرانی ، مرگ و نیستی بی رقیب ،

 تف کردن بر غافل پشیز پرست .

- آدم مرده ،ناقوس قیامت ، شلیک کردن ماه .

-خرابه دور ، جگر پاره پاره ، دندان فشرده ، اسب سرگشته ،

 آتش گرفتن ، مرگ مثل آب ، شاعر خوب شاعر مرده.

- بوی منقرض عشق .

- ترکیب کردن جیوه آینه و خون و تبدیل آن به شربت شیرین ! ! .

- خراب شدن در آینه.

- خمیازه تمدن را به دوش کشیدن ، آویزان کتاب شدن .

و بالأخره:

- تنها چیزی که می خوام یه خورده عشق و حاله .

آیا شاعر حق دارد به دلیل زیستن در شرایط نامطلوب، شعر

 نامطلوب خلق کند و تأثیر نامطلوب در مخاطب ایجاد کند؟

آیا اشعارمطلوب با تأثیر والای زیبائی‌شناسانه در مخاطب،

همواره در شرایط مطلوب سروده شده‌اند؟ و آیا شاعران در

 زمره‌ی همان افرادی نیستند که در شرایط نامطلوب باید

 امید، زیبایی و غرور انسانی خلق کنند؟

اگر پاسخ به این سؤالات روشن باشد و اگر سرودن شعر مقامی

 والاتر از سیگار کشیدن داشته باشد، در این صورت باید به این

 نکته هم اذعان کرد که شعر

 (چه در سایت وازنا و چه در زمان معاصر) به‌راستی نیازمند

 یک انقلاب معناشناختی و خلق یک پارادایم نوین

 زیبا شناختی‌ست. پارادایمی که بتواند زیبائی ِ به سکوت کشیده شده

 شعر را از نو به صدا در آورد. وبه قول یکی از شاعران همین

 شماره‌ی وازنا :

صدایش را اما، هنوز نشنیده ام، شاید غمگین می خوانده است،

آن ترانه شاد را‌!

به قلم محسن خیمه دوز

به‌جای اینکه به مردم بگوییم چه نخوانید، بگوییم چه بخوانید

 

 

سادات اخوی در گفت‌وگو با فارس:

به‌جای اینکه به مردم بگوییم چه نخوانید، بگوییم چه بخوانید

خبرگزاری فارس: سیدمحمد سادات اخوی که اخیرا مجموعه اشعار مذهبی‌اش منتشر شده معتقد است در زمینه نقد شعر مذهبی و مداحی امروز بهتر است به‌جای اینکه به مردم بگوییم چه نخوانید، بگوییم چه بخوانید.

سیدمحمد سادات اخوی در گفت‌وگو با خبرنگار ادبی فارس، درباره انتشار مجموعه شعر اخیر خود با محوریت اهل بیت گفت: این مجموعه با عنوان «بی‌نام...» مجموعه شعرهای سال‌های 69 تا 86 را دربرمی‌گیرد که انتشارات حوا آن‌ را در 276 صفحه منتشر کرده است و طراحی روی جلد اثر «سید رضا قاضی‌راد» است که پس از 10 سال با این مجموعه کار تصویرگری را از نو آغاز کرد.
وی درباره قالب‌های شعری مجموعه فوق عنوان داشت: در مجموعه «بی‌نام...» از قالب‌های کلاسیکی مثل قصیده، غزل، مثنوی، مربع ترکیب، مسمط و ترجیع بند تا قالب‌های نو که نیمایی و سپید است، شعر دارم. معمولا در اشعار مذهبی سال‌های اخیر به خصوص دو دهه گذشته کمتر کارهای نو شده و یا کارهای نو به ندرت در قالب‌های سنتی بیان شده که در این مجموعه قالب‌های نو هم هست.
سادات اخوی با بیان اینکه در مجموعه شعرش دو مثنوی بلند یکی درباره حضرت فاطمه (س) و حضرت علی (ع) با عنوان «قصه شهریار» و دیگری مثنوی اربعین با عنوان «از دور» وجود دارد، تصریح کرد: برخی از شعرها را پیش از این با «قیصر امین‌پور» روبرو کرده بودم و ایشان تصحیح کرده بودند.
وی از وجود اشعاری درباره «عبدالله بن حسن»،؛ «امام‌زاده صالح» و «حضرت معصومه (س)» در «بی‌نام...» خبر داد و افزود: کل مجموعه را فقط به دو نفر هدیه کردم. یکی به «قیصر امین‌پور» و دیگری به پدربزرگم «محمدعلی کهرمیان» که دستی هم در شعر مذهبی داشت.
سادات اخوی در آسیب‌شناسی شعر مذهبی امروز اظهار داشت: 12 سال پیش مجموعه مقالاتی 15 قسمتی با عنوان «بر منبر یادآوران» در یکی از روزنامه‌ها می‌نوشتم که هنوز آن موقع بحث نقد شعر مذهبی و مداحی پاپ مثل امروز نبود. بنظرم رسید که شاید الآن که همه مشغول انتقاد هستند، وقت انتقاد نیست و بهتر است نمونه ارائه دهیم و اصلاح به این شکل انجام شود. یعنی به‌جای اینکه به مردم بگوییم چه نخوانید، بگوییم چه بخوانید.
وی خاطرنشان کرد: بین مطالعه کنندگان شعز مذهبی و غیر مذهبی به معنای خاص، یک فاصله ایجاد شده که من در این مجموعه سعی کردم هم مخاطب مذهبی و هم مجموعه شعرشناس را ارضا کنم. چون معمولا مجموعه شعرهای مذهبی برای اهل منبر منتشر می‌شود، از این‌رو سعی کردم ان‌شاءالله اول مجموعه شعر باشد، بعد مذهبی.
انتهای پیام/

 
منبع تازه های ادبی       :

دوشعر از فرزانه شیدا( بادپا....تاتو بیآئی)

اقای اصلان قزللو:
 
با درود. از اول خرداد ، هفتمین شماره ی خانه نقد به نقد و تفسیر
 
 شعرهای فرزانه ی شیدا اختصاص یافته است .
 
منتظر نقد و بررسی شما دوستان فرهیخته هستیم.
 
خانه نقد ( اقای اصلان قزللو):
 
 
 
اشعار:
 
بادپا باید رفت !:
--------------------------------------- :

طعنه باد نهیبم زد ورفت

وبه گوش دل گفت: ماهمه رهگذریم

ودلم باز به آهستگی وآرامی

تا دم کوچه دلتنگی رفت

روزگاری که گذشت

خاطر رفتن و رفتن ها بود

لیک تا مرز رسیدن بر خویش

همچنان راهی بود...

همچنان کوچه وپس کوچه ی بسیاری داشت...

ورسیدن به سرا منزل عشق

در پس اینهمه رفتن ها نیز

باز ناپیدا بود... باز هم راهی بود!

ودلم راهوسی خوش میکرد

که به همپائی باد

ره صدساله به یکشب ... یکروز

باد پا ...شیدا دل ...

طی کنم با همه ی قدرت خویش!

عمر بس کوتّه و ما در گذریم

بادپا باید رفت

تا سرامنزل عشق...تا رسیدن به بهار

تا شکوفائی دل...

بادپا باید رفت!!!

بادپا باید رفت!!!

شنبه 21 اردیبهشت 1387

فـــرزانه شــــیدا
 
 

تاتو بیآئی
--------------------------------- :

تــا تـــو بیــــایــــی ..

در امتـــداد ســـکوت ..

در حـــاشیه’ کبـــود زخــم..

...بــا ســـایه ام ...

پرســه خــواهم زد...

دیـــرگــاهیـــســـت ..

گلهــــای خیــال تو ...

در کــــوچــه بــاغــهای ذهنـــم

...شـــکو فــا شـــده انــد...

مـــن میـــدانستـــم ...

کــه تـــو

در قــفــس نمـی مـانـی...

..و بــا ظلـــــمت

...نمــی ســازی...

مـــن اینــــرا میـــدانستــم ..

و دلــــهره’ رفـــتــــن تــو...

هــمیشـــه بــا مــن بــود...

ای مســافر ســرزمیـــن ...

...نــورانی عشــــق...


....ای پــر کشیــــــده ...

به افـق های روشــن ایمــان...

...بـــا مــــن بگــــــو ...

...تــا تـــو بیـــائی..

شــکفتـــن غـــنچـــــه هــا را ...

بــا کـــه بـــگــویـــم؟!..

و آواز عــــــشق را

بـا که بـخــوانــم ؟!...

از:ف.شیدا

1367مهرماه