برگ افتاد سروده فرزانه شیدا

برگ افتاد ز آغوش درخت

 مرغکی پر زد و بر شاخه نشست


باد در برگ درختان پیچید

سیب سرخی در آب

در دل حوض سفید همچنان میرقصید


عکس خورشید چه لغزنده بر آب

در گذر بود کنارش ابری

من ولی غرقه به یک برگ سفید در دامن دفتر

غرقه در صحبت دائم با دل

منو خودکار سیاه

منو این برگ سفید

منو دنیائی حرف بارش اشک مداوم بر آن

لحظه ای خیره به روز پائیز

روز پائیز به همراهی باد

در شتابی جدی

در جدا کردن هر برگ پس از برگ دگر

گوئیا قصد سفر داشت که زود تا زمانی باقیست

فصل پائیزی خود را اینجا

به هر آنکس که نگاهش میکرد

باز پس داده و اثبات کند

که دگر پائیز است


و منو دفتر من بی هرآن پائیزی

فصل در فصل همه بودن را در هرآن برگ پس از برگ دگر

قصه گفتیم و کسی گوش نکرد


و کسی نیز ندیدکه جهان دل ما در کجا برفی بود

 در کجا بارانی

 کی به پائیز رسید یا بهارانش را

در کجا سر میکرد چه زمان طی میکرد

مرحبا بر دل هر فصل جهان

که اگر آمد و رفت لااقل در نگه مردم دهر

همه جا دیده شد و نقشی داشت

در دل یک یک افراد جهان

آه و افسوس بما که

 بدون اثری آمده مانده و آخر رفتیم

ف.شیدا 1383 مهرماه

 

تهیه و تنظیم اشعار : ف . شیدا...شیواااااماهیچ www.mahich.blogfa.com

http://fsheidaa.blogsky.com/
3Q, "PS Høst."

 

در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی می کردند:

                                                                  
 
 
 در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی می کردند:
 
                               شادی .غم .غرور  .عشق
 
 روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت
 
 همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند
 
اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند  چون او عاشق جزیره بود
 
وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت عشق از ثروت
 
که  با  قایقی شکوه جزیره را ترک می کرد خواست و به او گفت
 
:آیا می توانم با تو همسفر شوم؟
 
ثروت گفت :نه! مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست
 
و دیگرجایی برای تو وجود ندارد
 
پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی می شد
 
 کمک خواست  غرور گفت: نه! چون تمام بدنت خیس و کثیف شده
 
و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.
 
غم در نزدیکی عشق بود. عشق به غم گفت : اجازه بده تا من
 
 با تو بیایم. غم با صدای حزن آلودگفت: من خیلی ناراحتم
 
 و احتیاج دارم تا تنها باشم.
 
عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد اون آنقدر غرق
 
 شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید.
 
 
 آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر نا امید شده بود
 
 که ناگهان صدای سالخورده گفت : بیا من تو را خواهم برد سریع
 
خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد.
 
وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به راه خود رفت
 
 و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود
 
 چقدر به گردنش حق دارد!
 
 عشق آنقدر خوشحال بود که حتی فراموش کرد نام پیر مرد را بپرسد !
 
عشق نزد علم که مشغول مسئله ای روی شنهای ساحل بود
 
 رفت و از او پرسید:آن پیرمرد که بود؟علم پاسخ داد: زمان ،عشق!؟
 
عشق با تعجب گفت: اما او چرا به من کمک کرد؟
 
 علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: تنها زمان قادر
 
 به درک عظمت عشق است............
 
                                     
 
 

دوبیتی واشعار کوتاه از فرزانه شیدا

 
  دوبیتی   واشعار کوتاه از فرزانه شیدا

 دلم در خلوت سینه هزاران های و هو دارد

               لبانم با تو هر روزی چه میل گفتگو دارد

 نگاهم را نمی خوانی درونم  را  نمی بینی

                    دل غمدیده  با یادت  هزاران   آرزو  دارد

 

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

منت بنه ای یار من ببر این یگانه خواهشم

برهم مزن  با هجر خود بر دگر  آرامشم

گویا تو پنداری که من بی تو فراموشت کنم

بی تو فقط گوری بود تک مأمن آسایشم!

روزی ز هجرانت ؛؛بدل؛؛ دیدم لهیب آتشی

از این دوباره رفتنت اکنون ؛؛سراپا؛؛ آتشم

تا  ؛؛ تو ؛؛ روی بر این سفر زآندم شوم؛؛من ؛؛دربدر

هرجا روم با قلب خود عشق ترا هم میکشم!!!

ف. شیدا/ فرزانه شیدا

؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛

اومدم رنجش بدم ،     رنج کشیدم

اومدم غمش  بدم  ،غصه رو دیدم

اومدم  بچینمش  ،  خودم رو چیدم

آخه در وجود اون ، خودم رو دیدم!!!

ف.شیدا

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫

آنکس که بدیوانه دلم عشق ووفا داد

اکنون ز چه رو از من عاشق نکند یاد

یارب نکند در شب هجران وجدائی

از دیده او عشق پرآشوب من افتاد

ف.شیدا

***********************

به شهر بی کسی ها رهسپارم

غمی جز دوری رویت ندارم

اگر قرنی گذشت از این جدائی

بدان  همواره   بی تو  بیقرارم

ف.شیدا

ََََََََََََََََََََََََََََ++++++++++++++++++++++++

زندگی یه کوره راهه که باید ازش گذر کرد

واسه یه لحظه خنده ، عمری رو باید هدر کرد

توی کوره راهه هستی پیچ وخم یکی دوتا نیست

دل آواره رو باید آشنا  با صد خطر کرد!

ف.شیدا

}}}}}}}}}}}}}}}}

غمینم ،  بی کسم  ،‌  تنهای    تنها

روم با عشق تو صحرا به صحرا

چو مجنون  سر گذارم   بر بیابان

منم آواره ای در عششق ؛؛شیدا؛؛‌!!!

ف.شیدا

*********************

وقت خود ومن تلف نمودی

تا در نظرت دلم ربودی

جانا تو در آن نگاه اول

تک سارق قلب بنده بودی!!!

ف.شیدا

*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

اینهمه غصه خوردن راه بجائی نداره

نمیشه اروم بشه دلی که بیقراره

تو لحظه های عشقت ، غصه وغم کشیدم

وقتی پیشم نبودی ،‌مرگ دلم رو دیدم

دروغ چرا عزیزم ، دلم همیشه تنگه

نگا نکن به لبهام که روزوشب مبخنده!

میون سینه من یه قلب نامراده

به قلب ما خدامون ، فقط جدائی داده

غصه نخور عزیزم، خدا خودش بزرگه

تا حالا که همیشه، غصه مارو خورده!!

فرزانه شیدا

)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

اگرچه دیده ام غمها ز هجران

نپرسیدم چه شد آن عهد وپیمان

بدهری که وفا جائی ندارد

بوّد پیمان شکن آنجا فراوان!

ف.شیدا

((((((((((((((((((((((((((((((((((****

 بگذار بگرید دل آن مرغ پریشی

کاو در تب پرواز به کنج قفس افتاد

بگذار بگرید دل زاری که ز هجران

در پیچک بی تابی خود از نفس افتاد

بگذار دراین خلوت غمبار جدائی

ازسینه طوفان زده بر ساحل دیده

صدموج روان سازم وویران کنم آن بغض

کاو حاصل قلبی ست که هجران تو دیده!!!

 ف.شیدا

 سخت  افسرده دل و  رنجورم
 
 
 نرسد  برهمه  غمها   زور م  
 
 
 عمر من  کاش   بپایان   برسد
 
 
 که زبودن به جهان  معذورم!!
 
 
 یک دوتا نیست غم  سینه  من
 
 
 ز هرآن سو به غمی محسورم!
 
 
 پر ز حرفم پر  فریاد  و فغان
 
 
  گرخموشم بخدا  مجبورم!! 
 
 
نزد جمعی چو نشستم به سکوت
 
 
 گفته  شد  من بخودم مغرورم
 
 
  من به آشفتگی  خود  غرقم 
 
 
؛؛خود گرفتن؛؛  نبّود منظورم!!!
 
 
 ۱۳۶۴ شهریورماه دوشنبه 
 
 
ف.شیدا / فرزانه شیدا