فروغ فرخزاد - شعری از فرزانه شیدا

 
زندگینامه فروغ فرخزاد
 
 
 

در دی ماه 1313 در تهران کودکی چشم به جهان هستی گشود که بعد ها

 

همگان را غرق در حیرت کرد 12 سال پیش از در گذشت اولین شعر

 

ش را به جامعه روشنفکر سپرد و همان هفته بود که صدهاهزار نفربا

 

  خواندن شعر بی پروای او با نام شاعره ای آشنا شدند که چندی بعد به

 

 اوج شهرت رسید و آثارش هواخواهان بسیار یافت ودر همان روز ها

 

بود که یکی از شاعران معروف آن را در بی پروایی به حافظ تشبیه

 

 کرد و نوشت : ((که اگردرقدرت بیان هم به پای لسان الغیب برسد ،

 

 حافظ دیگری خواهیم داشت .))

 

 فروغ غم زده و بهانه گیر ، حساس که با کوچکترین  بهانه ساعت ها

 

با صدای بلند گریه می کرد . او عاشق قصه بود ، مادر بزرگ قصه

 

 های قشنگی می دانست واویک لحظه مادربزرگ را تنها نمی گذاشت .

 

اولین شعر او به سبک نو شروع شد که با مصرع ((دور از اینجا دور

 

 دور از اینجا دور)) شروع شد او در شعر هایش بی آنکه شعار بدهد

 

 یا فلسفه ببافد با آرزوهای مردم ساده همدلی می کند فروغ زبانش با

 

زبان مردم عادی یکی بود و آنچنان مانوس و زیبا بود گفته است :

 

 

 

من خواب دیده ام که کسی می آید

 

من خواب یک ستاره قرمز دیده ام

 

و پلک چشمم هی می پرد

 

و کفشهایم هی جفت می شود

 

وکور شوم اگر دروغ بگویم

 

من پله های پشت بام را جارو کردم

 

و شیشه های پنجره را شستم

 

او این شعر را از زبان یک دختر دم بخت گفته که آرزومند است

 

 کار و بار شوهر آینده اش رونق بگیرد .

 

فروغ به زبان های : ایتالیایی ، آلمانی  و فرانسه  کاملا مسلط  بود .

 

وی کار سینمایی نیز انجام می داد که از طرف گلستان فیلم در سال

 

 1338 به انگلستان سفر کرد تا درباره ی کارهای تشکیلاتی فیلم

 

 مطالعه کند و پس از بازگشت از سفر کوششهای فراوانی در زمینه

 

فیلم برداری  آغاز کرد و توانست موفق به ساخت فیلمی شود که هم

 

 در آن بازیگر بود و هم تهیه کننده ، موضوع این فیلم  درباره ی

 

مراسم خواستگاری بود البته کارهای سینمایی او به اینجا ختم

 

نمیشود واین کارها عبارتند از :

 

((آب وگرما)) ، ((دریا گلستان)) ،

 

((این خانه سیاه است )) .

 

و سرانجام در سال 1345 فروغ در تصادف رانندگی جان باخت و

 

زمین بار دیگر عزا پوش شد و آسمان  گریست و  این هدیه را در

 

 خود جای داد .

 

مرگ فروغ جامعه را تکان داد وپیر و جوان

 

 وروشنفکران وحتی مردم ساده را داغدار کرد . خود او در نوشته

 

 ای اعلام کرده بود همیشه می ترسیدم زودتر از آنچه فکر می کنم

 

 بمیرم و کارهایم نیمه  تمام بماند و این افسوس بزرگی است .

 

 

 افسوس و صد افسوس که او ازمیان ما رفت روحش شاد این یگانه

 

 دردانه شعرادبیات پارسی .

 

 

دیوان اشعار :

 

 

من از نهایت شب حرف می زنم

 

من از نهایت تاریکی

 

و از نهایت شب حرف میزنم

 

اگر به خانه ی من آمدی برای من

 

ای مهربان چراغ بیاور

 

ویک دریچه که از آن

 

به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم .

Foroogh's tomb is located in Zahir o-dowleh cemetery, Darband, Shemiran, Tehran.

 


 

در باران

آندم که تندری

فریادهای خفته ...در بغض باران را

از بند میرهد

آزرده از سکوت

با خنجری ز رعد!

آندم که رنگ رنگ گلهای خیال

را قطره های باران

 پر پر میکند

در باغ اندیشه های عشق

در ترانهء رویا !

آندم که ...  دیدگان باز بیداران

درس عشق را ...دنبال میکند

از دفتر محبت

با  الفبای   امید !!

آندم که نجوای پُر آهنگ عاشقی تنها

در خلوت عشق

نشسته در خلوت شب

بر خورده بر... دیواره های تنهائی

در کوچه  های باران دیدهء  شهر

می گذرد

ره یافته از پنجرهء  باد ... در انتظار!!

من همچو باد

از سرزمین خشک نومیدی

باز خواهم گشت

 وبر پنجره گشودهء خانه ء عشق تو

سر خواهم کشید

با عشق با وفا

تا ترا در خلوت

شاعرانهء شب همراه باران

همنوا شوم

بازمزمه های رود جاری عشق

در شریان ء مقدس مهر

تا شب باران زده را

خلوت نشین ءشب تنهائی باشم

....آه ...

بدون ماه

بدون سوسوی دلنواز ستارگان

اگرچه ...در باران

اما...اما

با تو ...تو و.....تو

از:

فرزانه شیدا

۱۳۶۷ شنبه /شهریور ماه

 

*کتاب ذرات طـلا ئــی ۱و۲  *

(سخنان بزرگان اروپا ودیگر کشورهای جهان)

ترجمه: فرزانه شیدا را در سایت  جاودانه ها (نشریه اینترنتی‌)

مطالعه بفرمائید

(با تشکر از آقای امیر همدانی مدیریت سایت جاودانه ها)

http://iran.blogme.com/

فـرزانه شیــدا : گناهم چیست؟

 گناهم چیست؟

میان سیـنه فریادیست

درون سینـه ام یک خــشم

 ودردی مانده در بغــض گلویم.....با نگاهی تر

 وچشمم خیره برآن آینه ای لبریز اندوه است

وبس رنجیده خاطر

 ...خیره مانده در نگاه موفریاد است

و اندوه است...و یک دل ...بس شـکسته

... غرقه در گفتار

 میان آینه با دیدگان تر

نگاهش خیره مانده در نگاه من

گناهش بی گناهی هاست

و از آن دل که جز عشقی

درونش نیست ...

فقط مانده نگاهی تر ...و بس محزون

میان آینه در خیرگی بر دیدگان من

  چه گویم دیدگانم را

که میخواهد جواب قلب من باشد

که میخواهد نگرید بیش از این با درد

!!! 

    ومن در باور خود هرچه میگردم

گناهی را نمی بینم

که محکومش شوم اینگونه با تلخی ء بد بینی

که "من" جز "من" نبودم 

  در تمام زندگی با خود

ویا با دیگــــــری هر کــس

 ...که با او همسخن گشتم

 و حتی باور من نیز

به بُهت ءحیرتی بر من نظر دوزد

و می پرسد مداوم پشت هم

.بی هر درنگی از منو از دل:

 درمیان اینهمه " باید نباید ها"گناهم چیست؟

!!!
 بجز یک همدلی یک دوستی..

یک مهربان دل بودنی.. 

در زندگانی من چه بودم .....باور من چیست؟

مگر قلبی شکستم

یاکسی رنجاندم از ظلمی

؟؟!!...

 مگر جز مهربانی

راه دیگر رفته این قلبم؟؟؟

 مگر جز بر امیدی

حرف دیگر بر زبانم بوده با هر یک دل

 نومید.... مگر بر گریه وتنهائی قلبی 

بجز یک مهربان بودم؟!مگر هر دل

نباید همدل همرا ه و یاور وار

بپاخیزد برای یک دل دیگر

به همراهی بدلداری؟

گناهم چیست.....دلی بودم بیک باور

که دنیا مظهر عشق ومحبت.... مهربانی هاست

 چه خوش باور چه ابله بوده این قلبم

!!!
خداوندا همه اینها ...چه شد در سینه های ما؟

بگو آن باور زیبائ ما ......یک باور از رویاست ؟

بگو این داوری ها چیست؟

کجا ی زندگی گم شد... همه ایمان و باورها

!!!
کجای راه من بوده خطا در بازی اینها؟!

اگر شعری نوشتم شعر قلبم بود...

 اگر حرفی زدم

 ....آئین مهری در کلامم بود...

اگر پندی دهم جز از ره یک مهربانی نیست

چه میگویند....... چه میخواهند؟

من اما  " مــن "  فــقط بودم....

 نه نیرنگی شناسم در وجود خود.....

نه ننگی را پذیرم بر دلم هرگز

که این دل هم نشانش.....

جز مـحبت نیـست!!!

ورنگ سرخ دل...

 رنگی بجز رنگ صداقت نیست!!! 

همه این داوریها

ازسیاهیهای قلب ء مردمی فانی ست

...که قلبش آشنا با گفته های پاک یزدان نیست!!!

من اما مــن فقط بودم

" و  " مــن"  بودن گناهی نیـست !!!

چو میدانم دلم از هر گناهی عاری وخالیست

چنین بودن گناهی نیست!!!

و تو ای آنکه بی رحمانه تازیدی...

به قلب سرخ یک عاشق ..

که قلبش ماءمن عشق و عطوفت بود....

تو خود را سوزنی زن

تاکه دریابی گناهت چیست!!!!


که ناحق تاختن بر دیگری.....

لطف و محبت نیست '''

و راه آن خداوندی که میگوئی

چــنین ره نـیــست

مرا درســینه ام یک خانه ’سرخی ست:

در آن عشق و محبت.. غصه واندوه ...

در آن شور و رفاقت تا ابد انبوه

!!

درونم مظهر مهر و امید و

گلشن صدآرزوها بوده ست

 .... پر از عشق خداوندی که شاهد بوده قلبم را

!!!

مرا آن خانه ای بوده...

که نامش بوده " دل " از لحظهء آغاز

دل ما بود...و این دل پر از خواهش بود...

پُر از شوق رهائی ها...پُ

ر از عشق خداوندی...که بامن

بوده وُ همواره خواهد بود!!!

کنون اما... کنون اما... دگر افتاده زیر پا...

 دل دل شیدائی همواره محزونم

دلی که بی سبب نامردمی میدید...

دلی که عاقبت از دست تو خون شد

من اما " من " فقط بودم...'

'من اما " من " فقط بودم...دلی تنها...دلی تنها

  ف.شیدا  /فرزانه شیدا

1384

 

Farzaneh Sheida

سایت آشیانه شعر:  فـرزانـه شـیدا

http://www.fsheida.com

در‌آغوش شعر: فرزانه شیدا

 http://www.fsheida.com/

در آغوش تنهائی : ف . شـیدا

http://fsheida.persianblog.ir

.... فارسـی شـکر است...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد