نگاهی به زندگی و آثار لنگستن هیوزموضوع:ادبی و هنری |
عبارت معترضهی جملهی آغازین از آن رو بود که هیوز خود دربارهی تعبیر شاعر سیاه پوست چنین مینویسد: «یکبار، یکی از بهترین شاعران جوان سیاه به من گفت: میخواهم که یک شاعر باشم، نه یک شاعر سیاه» هیوز ادامه میدهد: «به عقیدهی من، این جمله چنین معنی میدهد که میخواهم، مانند یک شاعر سفید پوست شعر بگویم ناخودآگاه این معنی را به ذهن متبادر میکند که میخواهم یک شاعر سفید باشم و تمایل به سفید بودن در پشت آن، نهان است. من از شنیدن این جمله بسیار متاسف شدم، چرا که هیچ شاعر بزرگی نباید از این که خودش باشد بهراسد؛ زندگی سیاه لنگستن هیوز زندگی دشواری داشته، چنانچه خود مینویسد: «تا دوازده سالگی نزد مادربزرگم بودم زیرا مادر و پدرم یکدیگر را ترک گفته بودند. پس از مرگ مادربزرگ با مادرم به ایلینویز رفتم و در دبیرستانی به تحصیل پرداختم. در ۱۹۲۱ یک سالی به دانشگاه کلمبیا رفتم و از آن پس در نیویورک و حوالی آن برای گذران زندگی به کارهای مختلف پرداختم و سرانجام در سفرهای دراز خود از اقیانوس اطلس به آفریقا و هند جاشوی کشتیها شدم. چندی در یکی از باشگاههای شبانهی پاریس آشپزی کردم و پس از بازگشت به آمریکا در هتلی پیشخدمت شدم. در همین هتل بود که ویچل لینشری، شاعر بزرگ آمریکایی، با خواندن سه شعر من ـ که کنار بشقاب غذایش گذاشته بودم ـ چنان به هیجان آمد که مرا در سالن نمایش کوچک هتل به تماشاگران معرفی کرد». هیوز نوزده ساله بود که نخستین شعرش، شعری کوتاه به نام «سیاه از رودخانهها سخن میگوید»؛ در مجلهی بحران به چاپ رسید. ملکالشعرای سیاه رامین شهروند در مقدمهیی که در کتاب «همچون کوچهیی بیانتها» بر اشعار هیوز (به ترجمه احمد شاملو) نوشتهمایه اصلی اشعار هیوز را ترکیبی نامتجانس از وزن و آهنگ، گرمی و هیجان، زهرخند و اشک میداند و مینویسد: «وی در اشعارش کوشیده است با کلمات همان حالاتی را بیان کند که خوانندگان جاز ملایم با نوای موسیقی، ایما و اشاره و حرکات صورت بیان میکنند.» چنانچه گفته میشود، هیوز نخست به شعر روی آورد و پس از آن به نوشتن داستان و قصه و نمایشنامه پرداخت. مقالات ادبی و اجتماعی بسیار نوشت. متنهایی برای اُپرا و نمایشهای برادوی و بازیهای رادیویی و تلویزیونی تهیه کرد و چندین کتاب برای کودکان نگاشت. دستمایهی تمامی این آثار تجزیه و تحلیل و بیان و تشریح حالات و جنبههای گوناگون زندگی سیاهان است؛ و در پروردن این دستمایه از پیش پا افتادهترین نیش و کنایههای توده تا تغزل ناب را به کار گرفته. هیوز؛ که خود را تحت تاثیر پل لاورنس دونبار، کارل سند بورگ و والت ویتمن میدانست؛ مشخصاً به دلیل ترسیم تصاویر هوشمندانه و رنگارنگ از زندگی سیاهپوستان آمریکا در دهه های 20 تا 60 ، مشهور است. او رمان، داستان کوتاه و نمایشنامه می نوشت و به علت تاثیر دنیای جاز بر نوشته هایش؛ معروف بود. زندگی و آثار او سهم به سزائی در شکل گیری رنسانس هارلم در دهه 20 داشت. برخلاف دیگر شاعران سیاهپوست آن زمان؛ نظیر کلاود مک کی، جین تومر و کانتی کولن؛ هیوز هیچگونه تمایزی بین تجربههای شخصی خود و تجربیات مشترک آمریکای سیاه قائل نمیشد. او میخواست داستانهای مردم خویش را به نحوی بازگو کند که فرهنگ واقعی آنها شامل دردهایشان و عشقشان به موسیقی، خنده و زبانشان را منعکس سازد. هیوز در مقام یک نویسنده نیز ، آنچه را مینویسد که اعتقادش است و به شکلی مینویسد که نوشتهاش در مسیری که میخواهد، تاثیر گذار باشد. بدین ترتیب شخصیت هیوز نمونهی هنرمند متعهدی است که با درک کامل از زمانه و شرایط آن در جهت بهبود وضعیت همنوعان خود قدم بر میدارد. هیوز زمانی شروع به نوشتن کرد که جلسات زیرزمینی سیاهان اعتراضهایی از پیش سرکوب شده بود و راه به جایی نمیبرد و سر اسلحه به سمت آنها بود و با کوچکترین حرکتی که سفیدها از آن خوششان نمی آمد پوست سیاهشان را با رنگ قرمز خونشان تزیین میکردند! خواهان صلح جهانی لنگستن هیوز دربارهی دنیای دیگری سخن میگوید که با شعر بنا دارد بنا نهد. وی مینویسد: « ما کشور بهتری می خواهیم جایی که بیچاره یی نباشد از مدرسه مخصوص سیاهان، خبری نباشد که بدنامی بی معنا شود، سلاح جنگی ساخته نشود و ما به بشر دوستی احتیاج نداشته باشیم. این گونه هیوز آرمانشهر مورد خواست نهضت را ترسیم می کند. او به دنبال کشوری است که بتواند آن را موطن من بنامد و با افتخار نامش را بگوید و از گفتن نامش آسایش و امنیت را احساس کند. ما کشوری می خواهیم که از آن خودمان باشد دنیای خودمان، ما کارگران سیاه و سفید، ما نویسندگان سیاه و سفید، آن دنیایی را که میخواهیم میسازیم.» هیوز پا را فراتر از خواست سیاهان میگذارد و صلحی همه گیر را مطرح میکند. او از کارگران و نویسندگان سفید درخواست میکند که کمک کنند تا دغدغهی تبعیض از ذهنها خارج شود و همان نیرویی که صرف تعریف محدودیتها میشود صرف ساختن کشوری شود که مایه افتخار آنها باشد. او در شعری دراین باره چنین سروده است: من به دنیایی می اندیشم که در آن انسانی / انسان دیگر را تحقیر نمی کند / جایی که عشق زمین را مقدس کرده / و صلح جاده های آن را زیبا کرده / من به دنیایی می اندیشم که همه / راه آزادی را می دانند / جایی که طمع شیره جان را نمی کشد / و زیاده خواهی زنگاری بر روزمان نمی کشد / به دنیایی که می اندیشم سیاه و سفید / از هر نژادی که باشند / زمین را با سخاوت با هم قسمت می کنند / و هر کسی آزاد است / و بدبختی رخت بر می بندد / و شادی، مثل مرواریدی / در زندگی هر کس می درخشد / اینچنین است دنیایی که به آن می اندیشم. مرگ نامی لنگستن هیوز سراسر زندگی پربارش را وقف خدمت به سیاهان و بیان زیر و بم زندگی آنان کرد، پیوسته به تربیت و شناساندن شاعران و نویسندگان جامعهی سیاهپوستان کوشید، از برجستهترین و صاحب نفوذترین رهبران فرهنگ سیاهان در آمریکا به شمار آمد. لنگستن هیوزدر تاریخ 22 می 1967در اثر سرطان پروستات در نیویورک درگذشت. در حالی که هنوز رویایش برای برقراری عدالت و صلح جهانی را در سر میپروراند: هیوز در شعری دراین باره چنین میسراید: « رویای به تعویق افتاده را چه میشود؟ / میخشکد آیا، همچون کشمشی زیر آفتاب؟ / یا چون زخمی به چرک مینشیند / و روان میشود خوناب؟ / آیا همچون گوشتی فاسد ، بو می افتد؟ / یا چون شیرهی شیرینی / شکرک میزند و کبره میبندد؟ / همچون بار سنگینی/ فرو میافتد / یا سر ریز میکند؟» هیوز را به حق ملکالشعرای هارلم خطاب میکنند؛ هرچند بسیارند کسانی که او را به عنوان ملکالشعرای سیاهان نیز میشناسند. پس از مرگ هیوز، کمیتهی حراست شهر نیویورک به یاد او محل زندگیش در خیابان 127 هارلم را به عنوان «منطقه لنگستن هیوز» نامگذاری کرد. به قلم احمد زاهدی
منبع : سایت شعر نو
|
نوشته شده در دوشنبه 26 فروردین 1387 - 14:42:24 |
ممنون که این مقالهی تالیفی را منتشر کردهاید
پایدار و پیروز باشید