شیدای زمان

 

شیدای زمان  

مرا عشق مرا عشق به یک باره دگر کرد
زآن شرق نگاهم جو خورشید گذر کرد
به یک باره چه ها شد که مرا شور غزل کرد
به هر واژه وبیتی، چه مرا رنگ نظر کرد
همه پا شد وآمد، همه سرو شد وقامت
چه غوغای بلندی زخود باز به سرکرد
من ودامن خورشید به جانم چه درخشید
درآن صبح طلایی نه اما نه اگر کرد
بیا دست بده دستم دگر من همه رقصم
زآهنگ ونوایی که گوشم همه کر کرد
چوآرش شده جان ،نشسته بر  کمانی
کشید چله آن را َبه خورشید سفرکرد
تو را جان به چه خوانمَ که شیدای زمانی
زاین آتش پنهان  ، نباید که حذر کرد
  

 تقدیم به خانم شیدا

سروده ی: آقای عباس رحیمی