(مهتاب پیر) سورده ی فاطمه مرادی
 
(مهتاب پیر)
 

وقتی به پایان می رسد تردید در من

 

سر می کشد فوّاره ی خورشید در من

 

بوی سفال کوچه های خیس دیروز

 

گل می کند با نم نمی جاوید در من

 

یادش بخیر آن روزهای سرخ سرکش

 

وقتی خدا فریاد می بارید در من

 

وقتی که با کِل آیه هایِ وحشیِ باد

 

در رقص می آمد تب توحید در من

 

پر می شدم از لحظه های گنگ احساس

 

مهتاب پیر آیینه می پاشید درمن

 

چشمان گیج حضرت خیّام می ریخت

 

یک جرعه می ،با نغمه ی ناهید در من

 

شمس از نگاهم فتنه فتنه مست می شد

 

بوی تب تبریز می پیچید در من

 

دف دف تنم در های وهویی سرخ می سوخت

 

عطر شب قونیّه می رقصید در من

 

از بوسه های سرکش احساس لبریز

 

جان می گرفت آیینه ی جمشید در من

 

یادش بخیر آن لحظه های سبز دیروز

                      
 ای کاش باز امّید می رویید در من !

سروده ی:  فاطمه مرادی

  سایت: آیه های مذاب

http://neloofar-1.persianblog.ir/post/34

 منبع اولیه تازه های ادبی
 
http://ccccc.blogfa.com/