از مرگ مولف تا قتل مولف - حمید احمدی
از سایت تاره های ادبی
 
 
 
از مرگ مولف تا قتل مولف
حمید احمدی

در تاریخ نظریه ادبی جدید در مورد خوانش سه رویکرد را می توان آشکارا از هم بازشناخت؛

1- مولف محور 2- متن محور 3- خواننده محور. رویکرد چهارمی هم هست که بر تعامل میان متن و خواننده استوار است و از آن به عنوان
 راه میانه یاد کرده اند.

هرش از نظریه پردازان برجسته طرفدار قصد (یا التفات) مولف است که
 کتاب مهمش «اعتبار در تفسیر» در سال1967 منتشر شد.
او طرفدار شیوه سنتی هرمنوتیک است که با نظریات فریدریش شلایر ماخر
 و ویلهلم دیلتای پیوند دارد. از دید هرش تاکید بر قصد مولف مغایرتی
 با امکان تفسیرهای متعدد از یک متن ندارد «مشروط بر آنکه همه آنها
در چارچوب «نظام انتظارات و احتمالات بارزی» که معنای مولف
اجازه می دهد قرار داشته باشند.» (م1، ص93) هرش با جدا دانستن
 ذهن مولف از اثر مخالف است و این فرض را
«نسبی گرا و به معنایی کامل ذهن گرا» تلقی می کند. (م2، ص596)
 لئو اشتراوس، مانند هرش، به وجود «معنای نهایی» باور دارد.
 باختین هم بر وظیفه «شناخت اثر به شیوه یی... که مولف آن را آفریده است،
بی آنکه از محدوده شناخت مولف فراتر رویم» تاکید می ورزد.
 (م2، ص598) با وجود این معتقد است آثار ادبی می توانند
 چندسطحی و چندمعنا باشند.

اینها نمونه هایی از آرای التفات گرایان است که اعتبار تفسیر را
در جست وجویش برای یافتن قصد نویسنده می دانند.

ساختگرایان، در تقابل با نظریه های رمانتیک سنتی و مسلط در قرن نوزدهم، بر متن- همچون کلی یکپارچه و مستقل از مولف- تاکید می کنند. بنا بر نظریه های سنتی اثر حاصل تجربه نویسنده و آفریده او است، و از این رو ذات مولف را بیان می کند. ساختگرایی، اما، رویکردی ناانسانگرایانه به نقد و تفسیر ادبی دارد. «از دیدگاه ساختگرایان نوشتار منشایی ندارد.» (م3، ص124) حال آنکه «در اندیشه رمانتیک سنتی، مولف... مقدم بر اثر قرار دارد و اثر حاصل تجربه اوست.» (م3، ص123) از دید ساختگرایان واقعیت را نه زبان نویسنده که ساخت زبان تولید می کند و «منشاء معنا دیگر تجربه مولف یا خواننده نیست، بلکه عملیات و تقابل های حاکم بر زبان است.» (م3، ص125)

نقد نو ابتدا در مقالاتی از تی.اس.الیوت، در دهه 1920، مطرح شد. الیوت در توافق با اثبات گرایان از حرکت مطالعه ادبیات به سمت عینیت علمی پشتیبانی می کند. در عین حال در واکنش به آنها می گوید که علم راهی به ادبیات ندارد زیرا ادبیات خود دربردارنده دانشی است یکه. از مهم ترین ناقدان نو ریچاردز است که آثار مهمی در همین دهه نوشت. فعالیت و نفوذ «مکتب نقد نو» در امریکا، در اواخر دهه40 و اوایل دهه50، گسترش یافت. از ناقدان نو امریکایی کلینت بروکس و رابرت پن وارن را می توان نام برد. نقد نو هیچ گاه مکتب منسجمی نبوده است. ناقدان نو «اصول موضوعه مهمی در باب استقلال اثر هنری، مقاومت در برابر واگویی و تعبیر اثر، وحدت نظام مند آن، استفاده ناگزیر آیرونیک آن از زبان و اهمیت خوانش دقیق ارائه کردند.» (م4، ص430) نقد نو به شکل گرایی روسی نزدیک است. منتقدان نو نگاهی شکل گرایانه به ادبیات دارند.

بر اساس این نگرش در بررسی متن ادبی باید به فرم آن پرداخت نه شخص هنرمند. و معنای اثر در درون متن است نه ذهن نویسنده. «اصحاب مکتب نقد جدید بر این عقیده بودند که وحدت یک متن در ساختار آن است و نه در قصد مولف. اما این وحدت قائم به ذات، پیوندهای پنهانی نیز با مولف دارد.» (م3، ص148) منتقدان نو و شکل گرایان، هر دو، به «استقلال اثر ادبی، تمایز میان زبان شعری و زبان عملی و ساختار پویای شعر» باور دارند. (م4، ص433) نقد نو مانند ساختارگرایی معتقد است معنا را ساختار متن تعیین می کند، نه نویسنده. ناقدان نو بر این باور ند که متن دارای «معنایی اصلی» همچون جوهر حقیقت است که باید آن را یافت و به نقد گذاشت. نقد نو هم بر پایه نگرش شکل مدارانه در مورد ادبیات استوار است. دیدگاه نقد نو، با کنار گذاشتن نویسنده و نیت او و تمرکز بر متن، راه را برای بارت و طرح نظریه مرگ مولف باز کرد.

نقد نو، شکل گرایی و نیز نگرش های واسازی و پساساختارگرایی با اثبات گرایی در تقابل اند. نقد نو هم مانند واسازی بر این باور است هیچ چیز بیرون از متن وجود ندارد. اما ادعای نقد نو کلام محور است و مبتنی بر این نظر که متن منبع معنا است. حال آنکه بنا بر ادعای ناکلام محور واسازی متن همواره معنا را به تعویق می اندازد و این تفاوتی اساسی و مهم است.

پیش از ساختارگرایان، شکل گرایان و ناقدان نو در حوزه نقد آثار ادبی، پدیدارشناسی به بررسی کاملاً «درونی» متن می پرداخت. باورمندان به نقد پدیدارشناختی رابطه نویسنده و متن را انکار نمی کردند اما می گفتند برای آگاهی از ذهن نویسنده نباید به زندگینامه اش مراجعه کرد. این گروه همچنین معتقد بودند باید به وجوهی از آگاهی مولف که در کارش پیدا است، بسنده کرد. بنابراین تاثیر پدیدارشناسی بر نظریه پردازان مکتب های یادشده آشکار است.

«مرگ مولف» نظریه یی است که رولان بارت در سال 1968، در مقاله یی با همین عنوان، مطرح کرد. بارت در این مطلب «این دیدگاه سنتی را که مولف، منشاء متن، منبع معنا و تنها شخص صاحب صلاحیت برای تفسیر است، رد می کند.»(م3، ص148) دیدگاه ناقدان نو با تاکید بر متن و کنار گذاشتن نیت نویسنده «راهگشای نظر بارت درباره «مرگ نویسنده» شد.» (م5، ص42) بارت از ساختارگرایان برجسته بود و در دوره گرایش اش به پساساختارگرایی به نظریه مرگ مولف پرداخت. البته ریشه این نظریه را، چنان که پیش تر اشاره شد، می توان در ساختارگرایی جست. به گفته بارت «زبان سخن می گوید و نه نویسنده.» و «تولد خواننده باید به قیمت مرگ نویسنده تمام شود.» (م5، ص36) رولان بارت در مقاله جالب «از اثر تا متن» متن را در مقابل اثر، همچون مفهومی سنتی، قرار داد و مدعی شد بسیاری از محصولات ادبی معاصر متن به شمار نمی روند. بارت، بی آنکه از «ساخت شکنی» سخنی براند، مدعی شد متن را می توان درهم شکست و این کار به دست خواننده فعال انجام می گیرد. بارت نگاهی لذت جویانه به متن دارد و آن را عرصه دال ها می داند و مرجع دال را «تصور یا مفهوم بازی». او در همین نوشته می گوید؛« عمل یا کنش متن... ناظر بر تاخیر و تعویق نامتناهی مدلول است.» (م6، ص60)

هانس گئورگ گادامر معتقد است تفسیر بر پیش انگاشت ها و پیشداوری های مفسر تکیه دارد و در نتیجه نشانگر محدودیت فهم است. او برای متن استقلال معنایی قائل است و برداشت نویسنده را ضرورتاً درست تر از برداشت خواننده نمی داند. گادامر تفسیر را حاصل گفت وگوی متن و خواننده می داند. به بیان دیگر هر فهم و تفسیری را مستلزم هم آمیزی افق ها(چشم اندازها)ی این دو تلقی می کند. گادامر، به رغم باورش به پایان ناپذیری تفسیرها، منکر نابرابری ارزش آنها نمی شود. به نظر چارلز تیلر «پیامد نقد گادامر از عقل باوری کلاسیک عقل ستیزی یا نسبیت باوری نیست.»(م7، ص11) گادامر با تفسیر سراسر ذهنی و دلبخواهی مخالف است و سنت را پایه یی عینی برای تفسیر می داند.

«فهم و تفسیر ما از یک متن... یکسره خصوصی و دلبخواهانه نیست... هر تفسیر به سنتی تعلق دارد و بخشی است از یک تاریخ و از این رو درستی و نادرستی آن به معنای بسیار وسیع واژه پایه «عینی» دارد.»

(م7، ص12) شاهرخ حقیقی، در مقاله «هرمنوتیک و نظریه انتقادی» (منبع شماره 7) از معیارهای گادامر برای فرق گذاری میان فهم درست و نادرست یک متن به تفصیل یاد کرده است که در زیر به آنها اشاره می شود؛

1- توجه به «یگانگی و یکپارچگی» درونی متن. متن بیانگر «حقیقتی» است و همه تفسیرهای آن «به طور یکسان حقیقت ادعایی متن را بیان نمی کنند.» تفسیری بهتر است که در آن پیشداوری های مفسر با معیار «یگانگی معنایی» محک خورده باشد. (م7، ص13)

2- توجه به «سنت تفسیری». به گمان گادامر مفهوم «هم آمیزی افق ها» و ویژگی گفت و شنودی فهم می تواند مانع تفسیر دلبخواهی شود. «فهم و تفسیر راستین ناگزیر به یک سنت تفسیری تکیه دارد که گونه یی محدودیت هنجاری است برای طیف آزاد تفسیرهای گوناگون.» (م7، ص14)

پس گادامر هم برای آزادی در تفسیر محدودیت قائل است و تفسیر راستین را بر سنت تفسیری متکی می داند.

یورگن هابرماس در انتقاد از گادامر«به انفعال تفسیرگر در مقابل سنت ایراد می گیرد.»(م8، ص109) به باور هابرماس گادامر ایدئولوژی را نادیده می گیرد و «این امکان را در نظر نمی گیرد که «حقیقت» ممکن است کارکردی ایدئولوژیک داشته باشد و از ساخت های قدرت سرکوبگر حمایت کند.» (م6، ص200)

پل ریکور نظریه های تاویل متداول در غرب را به دو نوع تقسیم می کند؛1- هرمنوتیک احیای معنا که می کوشد وحدت و انسجام متن را آشکار کند. در این نوع «وظیفه تاویل بازیابی یا «گردآوری» معناست» (م8، ص110) که شباهت های آشکاری با نظریه گادامر دارد. از دید ریکور این رویکرد به پدیدارشناسی دین مربوط است. تکیه گادامر بر سنت و حضور سراسری زبان، نظریه اش را به نظریه تاویل امر مقدس نزدیک می کند.

2-هرمنوتیک شبهه(یا ظن) که ریکور معتقد است مارکس، نیچه و فروید آن را بنیان نهاده اند. این سه اندیشمند و نیز هابرماس که از آثارشان بهره برده است، در پی گذر از سطح ظاهر و رسیدن به حوزه واقعی معنی بوده اند. پیروان مکتب شبهه بر این باورند که متن ها انسجام ندارند و دارای تضادند، و به جای جست وجو برای کشف حقیقت، به دنبال آشکار کردن «حقیقت به منزله دروغ گفتن» اند. (م6، ص199) ریکور ساختارگرایی را از این نظر ستودنی می داند که «موارد دلبخواهی خواننده را محدود کرد» و به یاد ما آورد تا بر «اهمیت تحمیل های متن اصرار کنیم»(م9، ص68)به عقیده پل ریکور قلمرو هرمنوتیک را ساختارهای دلالتی مبتنی بر مجاز- مشخصاً- نماد شکل می دهند. او تاویل را فعالیتی فکری می داند که مبتنی است بر «رمزگشایی معنای پنهان در معنای ظاهری و آشکار ساختن سطوح دلالت ضمنی در دلالت های تحت اللفظی... به این ترتیب نماد و تاویل به مفاهیمی به هم مربوط بدل می شوند.» (م10، ص124) ریکور هم مانند منتقدان نو به استقلال «نوشته» از مولف باور دارد. اما او با دو سفسطه مخالفت می ورزد؛ 1- «سفسطه نیت مندی» که ملاک تفسیر را قصد مولف می داند و بس. 2- «سفسطه متن مطلق» که مولف را کلاً در روند تفسیر نادیده می گیرد. به عقیده ریکور نتیجه حذف نویسنده فروکاستن متن است به شیء طبیعی «یعنی به چیزی که ساخته دست انسان نیست و به ریگ هایی می ماند که در شنزار یافت می شود.» (م10، ص246) پیدا است که ریکور به موضوع خوانش رویکردی میانه روانه دارد که در تفسیر هم متن را در نظر می گیرد و هم قصد نویسنده را. به نظر می رسد گادامر و ریکور راه میانه را پیش می نهند که «استقلال متن و خواننده، هر دو را انکار می کند و بر خصوصیت مکمل این دو تاکید می ورزد.» (م4، ص466) چکیده نظریات ریکور در مورد خوانش را می توان در این سخن او یافت؛ «شاید بتوان گفت که متن، فضای محدود تاویل ها است؛ فقط یک تاویل وجود ندارد، اما از سوی دیگر تعدادی بی پایان از تاویل ها نیز وجود ندارد. متن فضای واریاسیون هایی است که محدودیت ها و الزام های خود را دارند، و برای برگزیدن تاویلی متفاوت، ما باید همواره دلیلی بهتر ارائه کنیم.» (م9، ص70)

امبرتو اکو «اثر گشوده» را، شش سال پیش از انتشار مقاله «مرگ مولف» اثر بارت، نوشت. اکو سال ها بعد ادعا کرد؛«در طول چند دهه اخیر... بیش از حد بر حقوق تاویل گران تاکید شده است.» و سپس افزود؛ «درست است که در بسیاری از نوشته هایم از نظریه پرسغچارلز ساندرس پرس فیلسوف، نظریه پرداز و ریاضیدان امریکایی(1914-1839)ف در مورد «نشانه های نامحدود» سخن به میان آورده ام اما باید عنوان کنم که نظریه های مزبور منجر به این نتیجه گیری نمی شود که تاویل معیار و قاعده یی ندارد. (م11، ص45) در ادامه هم اظهار داشت ادعای پایان ناپذیری تاویل ها «به آن معنا نیست که هر نوع کنش تاویل الزاماً راه به جایی ببرد و درست از کار درآید.» (م11، ص46) اکو باور ندارد که میان تاویل های گوناگون از یک متن تاویلی برتر باشد.

اما معتقد است؛ «امکان تشخیص تاویلی که آشکارا غلط، بی ربط و دور از ذهن است، همواره وجود دارد.» (م11، ص47) معیار اکو برای درستی یک تاویل انطباق آن با متن است، اصلی که آگوستین قدیس آن را چنین اعلام کرده بود؛ «هرگونه تاویل که بر اساس بخشی از یک متن ارائه شده، در صورت مطابقت با آن، قابل قبول است اما چنانچه با بخشی دیگر از همان متن همخوانی نداشته باشد، باید آن را مردود اعلام کرد.» (م11، ص48) پس اکو هم مانند آگوستین به وحدت و انسجام متن باور دارد و تاویل منکر و ناقض این یکپارچگی را نمی پذیرد. به باور اکو ابهام زبان متن و استفاده از نماد و استعاره در آن باعث گسترش فضا برای تاویل می شوند. او اساس تاویل را متن می داند، نه ذهنیت نویسنده. با وجود این معتقد است؛ «کنار گذاشتن مولف بینوا از جریان تاویل اندکی ناشیانه به نظر می آید.» (م10، ص318) به زعم اکو شاید برخی برداشت های نادرست از رمان معروفش «نام گل سرخ» در تغییر نظراتش در مورد تاویل (و اعلام آشکار زنده بودنش،) موثر بوده اند.

میان نظریات دریدا و بارت در مورد بی ارتباطی مدلول با واقعیت بیرونی نزدیکی و شباهت فراوان است. این اندیشه استوار است بر نظریات سوسور زبانشناس ساختارگرا، که نشانه را واجد دو جنبه دال و مدلول می داند و مدلول را با شیء (در جهان واقعیت و خارج از زبان) بی ارتباط تلقی می کند.

بارت، برخلاف ریکور، متکثر بودن متن و برخورداری آن از معانی متعدد را ناشی از ابهام محتوای آن و بهره گیری آن از زبان مجازی نمی داند. بنابراین تفسیر را هم کنشی برای گشودن رازها و ابهامات متن فرض نمی کند. برای او تکثر معنا حاصل «نشو و نمای بی وقفه دال در عرصه متن» است که نباید آن را با «نوعی فرآیند هرمنوتیکی تعمیق معنا یکی دانست.» (م6، ص60)

به تصور او «منطق حاکم بر متن، منطق مبتنی بر مجاز مرسل یا همجواری مجازی است، نه منطقی جامع و توضیح دهنده که هدفش تبیین «معنای اثر» است.»

(م6، ص60) اما اکو (دست کم در مورد آثار گشوده) مشابه ریکور می اندیشد و ابهام را دلیل گشودگی و در نتیجه تفسیرپذیربودن چنین آثاری می داند. «آثار کافکا همچون نمونه یی از «اثر گشوده» جلوه می کند... این آثار به دلیل ابهام خود گشوده اند.» (م2، ص353)

گادامر و بارت، درخصوص تفسیر، در دو نکته هم عقیده اند؛ 1- وابستگی ذاتی تفسیر به یک زمینه خاص معنایی که مفسر منشاء آن است. 2- مخالفت با عینی گرایان که میان متن و واقعیت بیرون از آن قائل به نسبت اند. اما، چنان که پیش تر گفته شد، گادامر با تکیه بر سنت برای تفسیرگر محدودیت ایجاد می کند. حال آنکه بارت نقد و تفسیر را سراسر ذهنی و پس آزاد از هر عامل محدودکننده یی می داند. «... زبان رادیکال بارت گویای آن است که... زمینه نقد توسط مفسر عرضه می شود و هر نقدی تماماً ذهنی است.» (م12، ص302) ریمون پیکار در انتقاد از بارت مدعی شده است نقد تا این حد ذهنی اجازه می دهد درباره متن «هر چیزی گفته شود».