نگاهی به:دود مقدس -نوشته: شیوا مقانلو

           

نگاهی به:دود مقدس

 *نوشته: شیوا مقانلو

 نشر قفنوس

 شادی در عرف روانکاوانه همواره محصول یک انحراف است به

 تعبیری دقیق تر شادی محصول خیانت به میل است .

این امر را می توان به نفی هر نوع تعهد بیرونی به نفع لذت درونی

 در متن نیز تسری داد و با همین فاکت ساده به ماهیت داستان های

 شاد که پیرنگ  خیانت دارند توجیهی روانشناختی داد و دو

 داستان " یک دوستی سه نفره" و" یک دوستی زنانه " را

که در مجموعه داستان شیوا مقانلو جا گرفته اند، داستان های شاد

 به شمار آورد.   شیوا مقانلو را حداقل بواسطه ترجمه چند کتاب

 نسبتاً روان و خواندنی و وبگردی و پیگیری لینک های تودرتو،

 دورادور می شناسم ولی بعد از خواندن دود مقدس که تصادفاً در

 نمایشگاه کتاب از طرف دوستی پیشنهاد شد با مسئله خاصی

 مواجه شدم. البته این وضعیت نه به دلیل  دور بودن از فضای

 نوشتاری متاخر یا عدم شناخت از آبشخورهای مرجع و به گونه ای

 مولفه های بنیادین متن، بلکه سئوال و یا ابهام اصلی من در

 مواجهه با این پرسش بود که اگر این کتاب اتفاقاً روی صندلی

 اتوبوسی بین شهری جاگذاشته شده و تصادفا" توسط کتابخوانی

 از دهه های گذشته مثلا کسی که هنوز «ماهی سیاه کوچولو»

 صمد بهرنگی را در قفسه های چوبی کتابخانه دارند

(چیزی نزدیک به یک معلم باز نشسته) می رسید و خوانده می شد

 چه عناصر و یا دلایلی برای پرکردن این شکاف به وجود آمده

 کفایت می کرد؟

« اگر چشمان تیز بین نویسنده ای روبروی زن نشسته بود

و می خواست با فرهنگ  لغات مکاتب ادبی قرن نوزدهم توصیفش کند 

 این ها را می گفت : 65 »

یکی از اصلی ترین موضوعاتی که می تواند در این بخش به داد توضیح

 شکاف تولید شده بیاید شاید مسئله "وظیفه "باشد. وظیفه ادبیات و

 کار سیاسی که می تواند از منظر رسانه ای آن مورد باز خواست

 قرار گیرد. 

 وظیفه، محصول شرایط مراقبتی و معمولا پدرانه است اما در

" دود مقدس" ما با نوعی سبکسری ، بازی گوشی و

 درنهایت کنجکاوی مواجهیم. نوعی بحران در خواست،چیزی

 نزدیک به آنچه در روانکاوی (آنورکسیا) صدایش می کنند.

آنها انگار خیلی جدی اند و این یکی از فرط سبکی به خنز پنزرها

و عجایب پناه برده . آنها خیلی سنگین و خاکستری و سیبیلو و رفیق

و نا رفیق اند اما این به شدت رنگی و براق و بی خیال باباست.

چیزی که من به دنبال آن هستم نه پناه بردن به نظریات روانشناختی

 و نه به چهار میخ کشیدن اثر در بوطیقا و ساختار های ادبی ست.

شاید وجه خاصی که این جا اهمیت یافته وضعیت فیگوراتیو اثر است

 تا جنبه های دیگر.

 شاید باید به همان معلم بازنشسته باز گردیم و بپرسیم که چه حسی

 نسبت به این رفتار ها دارد و مفهوم تعهد و ادبیات تعلیمی که تا

همین اواخر برای او و هم نسلانش مسئله بود را به گونه ای

 به یک منطقه بحرانی بدل کینم. گویی قرار داد تازه ای این بازی

 را دگر گون ساخته است . گویی متن در بیان این جملات تلاش

 هم کرده : من چیزی برای یاد دادن به شما ندارم ، شما هم قصد

باور کردن من را ندارید پس ما می توانیم مثل دو حضور غایب

 مثل دو آی دی در فضای نت وقت یکدیگر را پر کنیم .

این قرار داد در نهایت به این نکته منجر خواهد شد که شما حرفهای جدی

هم لای حرفهای دیگر بزنید اما اصلا اصل قضیه را زیر سئوال نبرید

تا کل بازی ادامه پیدا کند . وفور سوژه های ایزوله ،اخته و پریشان.

 آنها که نمی دادند به کجا می روند وچه می خواهند در فضای

کلی نوشتار هنری، ادبی معاصر از آوانگاردیسم فرانسوی تا

آکادمی های آمریکایی از کن تا هالیوود تا همین

به "همین سادگی "فیلم رضا میر کریمی خودمان همه و همه بر

 این فرو ریختن بت های بزرگ فعلیت وکنش جنون آسا خبر می دهند.

نوشتار فلسفی معمولاً با لطیفه ها شروع به نگارش خود می کنن

د (ژیژک یک نمونه به روز و تند و تیز این ماجرای انتقاد ی ست)

و کلیت به مثابه امری غیر قابل طرح (شاید هم خسته کننده)

همواره خود را به فاصله ای بعید تر از موضوع قابل انتقاد انتقال می دهد .

 مسخ کافکا جدا از تمام تفاسیر پیرامون آن بر تاکید نویسنده بر

 یک ایده سامی استوار است. ایده تمرکز ارزش در یک چیز بی ارزش.

چیزی کاملاً بی مصرف که از زاویه روایت گر نمی تواند به مثابه

 عنصری دور ریز تلقی شود و با این ترفند منفیت حضور فردیت

 به مثابه یک هیولا را که در زمان رمانتیک ها به ساخت ایده شیطان

 منجر شده بود، در تابلویی دوباره و با ساختاری مهیب باز آفرینی

 می کند. کار کافکا چیزی نزدیک به ساخت یک بت جدید با

چاشنی فردیت در قالب امر مطلق (بت) است اما چیزی که فاصله

 ایجاد می کند میان مقوله ارزش و امر مطلق یا مقدس،

دو تفاوت اساسی در شکل آنهاست. ارزش امری جهت دار و

 غیر ایستاست، اما بت  واجد ایستایی و به خودمشغولی و یا

 به تعبیری متمکز در یک نقطه است .

فقدان این "چیز" ناموجود در گرایش های معاصر،

 یا به سمت عرفان و رازورزی در باز تولید همان

مفهوم «هاله» متجلی می شود (آخرین مرد مقاوم)

 یا به سر خوردن در واقعیت های سطحی و مصرفی

 سرمایه داری متاخر می انجامد(داستان های شاد)

« و این طرف و آن طرف چند آه سرگردان توی

 فضا باقی مانده اند که سبکبال دور هم

 می چرخند و شوخی می کنند .66»

 و از همین نقطه است که می توان داستان "ولگرد پرلاشز"

را در مجموع هفت داستان "دود مقدس" به باز خوانی دوباره واداشت.

 نام اثر به خوبی بیانگر همان عنصر ناموجود و شبه گون است

 و راوی و خواننده را بیشتر از اینکه به یک چیز نزدیک کند به یک

مکان تهی می کشاند. بله امکان توریستی (دور زدن به دور ایده)

این داستان کوتاه درست همان منطقه بحرانی کل ماجراست.

 یک گورستان خالی و متروک که کوچکترین یادگاری یک بدن

 زنده می تواند زخمی اش کند.

 « دیوار های بلند باغ، مکعب های سنگی و متوالی هستند

که وقتی یک دور کامل بخورند،چهار گوش بزرگ

حصاری را می سازند.گاهی، در فرو رفته گی یک معبر ناپیدا 

 یا پشت خم یک ستون کوچک ، دری غیر از درهای رسمی

 ورود و خروج هم دیده می شود.اما همه شان بسته اند.

 باید همه این مکعب ها را پیمود تا به در بسته دیگری رسید .

مکعب ها هیچ وقت تمام نمی شوند .64» 

نوشته: شیوا مقانلو

 

بر رفته از سایت  وانمود: فرهاد اکبرزاده

http://madaen.persianblog.ir/post/22

منبع اولیه تازه های ادبی

http://ccccc.blogfa.com/

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد